🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت73 #جلد_دوم
با توعه اونروز توی خریدم همین اتفاق افتاد من معذرت میخوام راحیل معذرت می خوام که به تو شک کردم راحیل لبخندی بهم زد و گفت
_ دیوونه این چه حرفیه منم جای تو بودم شک میکردم هر کسی بود شک می کرد اخه از کجا میتوننه اطلاعات راجع به زندگیتون دربیاره؟
یا یکی گفته یا یکی رو بذاره قدم به قدم با تون بیاد.
راحیل را بغل کردم و گفتم خیالم راحت کردی دختر داشتم پس می افتادم از ترس که نکنه تو هم دیگه به من پشت کرده باشی ...
_از این حرفانزن بیا بریم یه چیزی بخور بعدم برام کامل تعریف کن ببینم چی شده و چی نشده.
باهاش از اتاق بیرون رفتم و دیدم دخترکم دوباره روی مبل به خواب رفته راحیل روش یه پتوی نازک انداخت ما توی آشپزخونه نشستیم و من همه چیزو موبهمو براش تعریف کردم راجع به اهوراگفتم که رفته و نیومده خونه و اونم از این کار اهورا واقعاً شاکی شد وی گفت انتظار نداره که این تو این شرایط منو تنها بزاره.
نمیدونم این زن کیمیا چی داشت که او را انقدر ازش فراری بود
مونس به دست راحیل سپردم و از اونجا بیرون اومدم باید دنبال اهورا میگشتم الان اوضاع مناسب برای قهر نبود باید یه راه حلی پیدا میکردیم.
هرجایی که به فکرم میرسید رفتم اما هیچ خبری از اهورا نبود انگار که سر گذاشته بود به بیابون و قرار نبود به این زودیها برگرده .
این کارش واقعاً داشت قلبمو میشکست من خودم الان بیشتر از همه ناراحت و دلخور بودم اما انگار پیشدستی کرده بود درسته اشتباه از من بود اما انقدر دوری دیگه تقاص زیادی بود که داشت ازم میگرفت توی مسیر یه گوشی برای خودم گرفته بودم و سیم کارتمو توش انداخته بودم .
گوشیم دیگه داغون شده بود و به هیچ دردی نمی خورد با صدای زنگ گوشیم از کیفم بیرون کشیدمش و با دیدن شماره اون زن عصبی خواستم گوشی رو کنار بزارم اما چیزی مجبورم کرد جواب بدم تماس که وصل کردم صدای ای پرازنازش دوباره گوشموپر کرد
_ سلام عزیزم کجایی؟
حالت چطوره ؟
سکوت کردم اون ادامه داد
_اهورا از دیشب اینجاست گفتم بهت بگم توام بیای تا تصمیمی درست حسابی برای زندگیمون بگیریم.
🌹
#FANDOGHI #فردوس_برین #wallpaper #استوری_عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته #هنر #عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #ایده
#خان_زاده #پارت73 #جلد_دوم
با توعه اونروز توی خریدم همین اتفاق افتاد من معذرت میخوام راحیل معذرت می خوام که به تو شک کردم راحیل لبخندی بهم زد و گفت
_ دیوونه این چه حرفیه منم جای تو بودم شک میکردم هر کسی بود شک می کرد اخه از کجا میتوننه اطلاعات راجع به زندگیتون دربیاره؟
یا یکی گفته یا یکی رو بذاره قدم به قدم با تون بیاد.
راحیل را بغل کردم و گفتم خیالم راحت کردی دختر داشتم پس می افتادم از ترس که نکنه تو هم دیگه به من پشت کرده باشی ...
_از این حرفانزن بیا بریم یه چیزی بخور بعدم برام کامل تعریف کن ببینم چی شده و چی نشده.
باهاش از اتاق بیرون رفتم و دیدم دخترکم دوباره روی مبل به خواب رفته راحیل روش یه پتوی نازک انداخت ما توی آشپزخونه نشستیم و من همه چیزو موبهمو براش تعریف کردم راجع به اهوراگفتم که رفته و نیومده خونه و اونم از این کار اهورا واقعاً شاکی شد وی گفت انتظار نداره که این تو این شرایط منو تنها بزاره.
نمیدونم این زن کیمیا چی داشت که او را انقدر ازش فراری بود
مونس به دست راحیل سپردم و از اونجا بیرون اومدم باید دنبال اهورا میگشتم الان اوضاع مناسب برای قهر نبود باید یه راه حلی پیدا میکردیم.
هرجایی که به فکرم میرسید رفتم اما هیچ خبری از اهورا نبود انگار که سر گذاشته بود به بیابون و قرار نبود به این زودیها برگرده .
این کارش واقعاً داشت قلبمو میشکست من خودم الان بیشتر از همه ناراحت و دلخور بودم اما انگار پیشدستی کرده بود درسته اشتباه از من بود اما انقدر دوری دیگه تقاص زیادی بود که داشت ازم میگرفت توی مسیر یه گوشی برای خودم گرفته بودم و سیم کارتمو توش انداخته بودم .
گوشیم دیگه داغون شده بود و به هیچ دردی نمی خورد با صدای زنگ گوشیم از کیفم بیرون کشیدمش و با دیدن شماره اون زن عصبی خواستم گوشی رو کنار بزارم اما چیزی مجبورم کرد جواب بدم تماس که وصل کردم صدای ای پرازنازش دوباره گوشموپر کرد
_ سلام عزیزم کجایی؟
حالت چطوره ؟
سکوت کردم اون ادامه داد
_اهورا از دیشب اینجاست گفتم بهت بگم توام بیای تا تصمیمی درست حسابی برای زندگیمون بگیریم.
🌹
#FANDOGHI #فردوس_برین #wallpaper #استوری_عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته #هنر #عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #ایده
۵.۲k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.