🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت72 #جلد_دوم
کمی مکث کردم ومردد پرسیدم
کار توئه راحیل؟
ماتش برد کمی به من خیره مونده لبخند غمگینی زد کمی از من فاصله گرفت و گفت
_ واقعاً در مورد من هم چی فکر می کنی من میرم زندگی دوستم رو میذارم کف دست دشمنانش؟
من اینجوری شناختی؟
خیلی شرمنده شدم از حرفی که زدم دستش کشیدم و محکم بغلش کردم و گفتم
_ کم آوردم راحیل نمیدونم کیه ولی که این کارو میکنه ولی همه چیز و میدونه.
میدونه من کجام وچیا داره برامون اتفتق میفته...
همه چیزا رو میفهمه همه زندگیمو با خبره ...
به روی خودش نیاورد و محکم تر بغلم کرد و گفت
_حرف بزن ببینم چی شده ؟
کمی فاصله گرفتم و گفتم زنی که بچه امونو تو شکمشه میدونی کیه؟
چشماشو بازت کرد و منتظر نگاهم کرد ادامه دادم
نمیدونم چطوری ولی رفته فرم پر کرده و درخواست داده که رحم اجارهای بشه چون آزمایشاش جور بوده و انتخابش کردن و الان بچه ی من تو شکمشه...
اهورا وقتی فهمید از خونه زد بیرون و ازش خبری ندارم .
میگه بایدبچه از بین ببریم میگه نمیخوادش اما من می خوامش راحیل چیکار باید بکنم ؟
من چطور این بچه رو از دست بدم وقتی میتوکه کلید همه ی درای بسته ی زندگیم بشه؟
راحیل اشکامو با دستش پاک کرد و گفت
_عزیز دلم اینجوری گریه نکن درست میشه هر کاری یه راهی داره هر مشکلی حل میشه اینطوری که نمیمونه زنیکه از کجا باید بفهمه تو این کارو می کنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم خودم می دونم اما اون میدونست ما میریم دکتر رفته اونجا یعنی یکی بهش گفته حتما!
کمی فکر کرد و گفت کی میتونه بگه جز من هیچ کسی خبر نداشت و و مادر اهورا ...
اما ماهم نمیدونیم شما کجا میرین چیکار میکنین دقیق.
_ اخیرا مادر شوهرت اومده خونه شما خبر داره از این چیزا دیگه اره؟
کمی فکر کردم و گفتم آره اومده بود چند هفته پیش اومده بود فهمید که من می خوام حامله بشم بهش گفتم با دکترا حرف زدم اما نمیدونه اون فکر میکنه که من حامله ام...
ازجاش بلند شد کمی قدم زد و گفت
_ من که فکر می کنم اون یکی گذاشته که شما را زیر نظر داشته باشه چیز غیر ممکنی نیست!
ببین من قسم میخورم که حتی یه بار هم اون زن ندیدم و باهاش حرف نزدم من چطور میتونم حرفایی تو دوست خودم به اون زن بگم؟
اما الان میتونم بهت میگم شکی ندارم که اون یه بپا براتون گذاشته که هر جایی که میرین دنبال تون میاد و ته تو کاراتون رو در میاره کمی فکر کردم ممکن بود.
حتی وقتی من رفتم برای خرید راحیل خبر نداشت با مونس رفته بودم اما کیمیا سر از اونجا در آورد .
حق با اون بود برای ما بپا گذاشته و مواظبمونه .
🌹🍁
#رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #فردوس_برین #هنر #خلاقیت #استوری_عاشقانه #wallpaper #جذاب #عکس_نوشته #عاشقانه #FANDOGHI
#خان_زاده #پارت72 #جلد_دوم
کمی مکث کردم ومردد پرسیدم
کار توئه راحیل؟
ماتش برد کمی به من خیره مونده لبخند غمگینی زد کمی از من فاصله گرفت و گفت
_ واقعاً در مورد من هم چی فکر می کنی من میرم زندگی دوستم رو میذارم کف دست دشمنانش؟
من اینجوری شناختی؟
خیلی شرمنده شدم از حرفی که زدم دستش کشیدم و محکم بغلش کردم و گفتم
_ کم آوردم راحیل نمیدونم کیه ولی که این کارو میکنه ولی همه چیز و میدونه.
میدونه من کجام وچیا داره برامون اتفتق میفته...
همه چیزا رو میفهمه همه زندگیمو با خبره ...
به روی خودش نیاورد و محکم تر بغلم کرد و گفت
_حرف بزن ببینم چی شده ؟
کمی فاصله گرفتم و گفتم زنی که بچه امونو تو شکمشه میدونی کیه؟
چشماشو بازت کرد و منتظر نگاهم کرد ادامه دادم
نمیدونم چطوری ولی رفته فرم پر کرده و درخواست داده که رحم اجارهای بشه چون آزمایشاش جور بوده و انتخابش کردن و الان بچه ی من تو شکمشه...
اهورا وقتی فهمید از خونه زد بیرون و ازش خبری ندارم .
میگه بایدبچه از بین ببریم میگه نمیخوادش اما من می خوامش راحیل چیکار باید بکنم ؟
من چطور این بچه رو از دست بدم وقتی میتوکه کلید همه ی درای بسته ی زندگیم بشه؟
راحیل اشکامو با دستش پاک کرد و گفت
_عزیز دلم اینجوری گریه نکن درست میشه هر کاری یه راهی داره هر مشکلی حل میشه اینطوری که نمیمونه زنیکه از کجا باید بفهمه تو این کارو می کنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم خودم می دونم اما اون میدونست ما میریم دکتر رفته اونجا یعنی یکی بهش گفته حتما!
کمی فکر کرد و گفت کی میتونه بگه جز من هیچ کسی خبر نداشت و و مادر اهورا ...
اما ماهم نمیدونیم شما کجا میرین چیکار میکنین دقیق.
_ اخیرا مادر شوهرت اومده خونه شما خبر داره از این چیزا دیگه اره؟
کمی فکر کردم و گفتم آره اومده بود چند هفته پیش اومده بود فهمید که من می خوام حامله بشم بهش گفتم با دکترا حرف زدم اما نمیدونه اون فکر میکنه که من حامله ام...
ازجاش بلند شد کمی قدم زد و گفت
_ من که فکر می کنم اون یکی گذاشته که شما را زیر نظر داشته باشه چیز غیر ممکنی نیست!
ببین من قسم میخورم که حتی یه بار هم اون زن ندیدم و باهاش حرف نزدم من چطور میتونم حرفایی تو دوست خودم به اون زن بگم؟
اما الان میتونم بهت میگم شکی ندارم که اون یه بپا براتون گذاشته که هر جایی که میرین دنبال تون میاد و ته تو کاراتون رو در میاره کمی فکر کردم ممکن بود.
حتی وقتی من رفتم برای خرید راحیل خبر نداشت با مونس رفته بودم اما کیمیا سر از اونجا در آورد .
حق با اون بود برای ما بپا گذاشته و مواظبمونه .
🌹🍁
#رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ایده #فردوس_برین #هنر #خلاقیت #استوری_عاشقانه #wallpaper #جذاب #عکس_نوشته #عاشقانه #FANDOGHI
۶.۲k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.