🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت71 #جلد_دوم
گوشی رو به سمت دیوار پرت کردم جلوی چشمام چند تیکه شد این زن دیگه داشت بدجوری پاشو از گلیمش درازتر میکرد با خودش چی فکر کرده بود که من بیارمش وسط زندگیم توی خونم؟
جلوی چشمای من راه بره و صبح تا شب منو عذاب بده خیال خام بود من هیچ وقت این کار را نمیکردم.
خیلی منتظر اهورا شدم اما برنگشت حتی ساعت از نصف شبم گذشته بود و هنوز خبری از اهورا نبود عصبی بود درکش میکردم اما منم کم از اون نداشتم حق نداشت اینطور منو توی نگرانی بذاره و بره .
کنار دخترم خوابیدم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم امروز به قدری ناراحت شده بودم اشک ریخته بودم که احساس می کردم سرم چند کیلو سنگین تر شده صبح با سردرد شدیدی بیدار شدم به خودم که اومدم دیدم اهورا هنوز هم برنگشته کلافه و عصبی بودم دیگه کنترلی روی خودم نداشتم چطور می تونست منو تو این روزا تنها بذاره و بره ؟
چندین بار دوباره شمارشو گرفتم اما گوشیش خاموش بود مونس و از خواب بیدار کردم تا ببرمش پیش راحیل و برم دنبال اهورا بگردم اما بافکر راحیل زد چیزی توی سرم جون گرفت که اصلاً دلم نمی خواست باورش کنم
نکنه راحیل همه چیزهای زندگی منو به اون دختره راپورت می داده؟
دیوونه شده بودم انگار لا خودنگفتم احمق راحیل دوست نزدیکته این کارو نمیکنه باهات.
واقعاً هم همین بود راحیل نمی تونست این کار رو با من با زندگیم کنه.
لباس پوشیدم و زدم از خونه بیرون وقتی به خونه اش رسیدم با دیدن ما متعجب شد که صبح به زودی چرا رفته بودم سراغش.
حق داشت این طور متحیر به ما نگاه کنه.
نگاهش رنگ نگرانی گرفت رو بهم گفت
_خوبی ؟اتفاقی افتاده؟
مونس و روی مبل نشوندم دستشو کشیدم و به یکی از اتاق ها شون بردم و در رو بستم و گفتم
بدبخت شدم راحیل بدبخت شدم راحیل نگران منو روی تخت نشوند و کنارم نشست و گفت
_خوب حرف بزن بگو ببینم چی شده که اینطور بهم ریختی؟
باز اون فکر جنون آمیز از سرم گذشت یعنی راحیل بهم خیانت می کرد ؟
اگه اونی که خبراب زندگیمو میداده به اون زن راحیل باشه چی؟
باید میگفتم و جواب میگرفتم خسته بودم از پنهانکاری از اینکه همه چیز راپو پنهون کنم و حرفی نزنم و همه چیز توی دلم نگه دارم.
رو به راحیل کردم و گفتم
_ یکی همه زندگی منو به کیمیا خبر میده هر اتفاقی که برامون میوفته باخبره !
🌹
#خلاقیت #استوری_عاشقانه #FANDOGHI #عکس_نوشته #جذاب #فردوس_برین #عاشقانه #هنر #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #wallpaper #ایده
#خان_زاده #پارت71 #جلد_دوم
گوشی رو به سمت دیوار پرت کردم جلوی چشمام چند تیکه شد این زن دیگه داشت بدجوری پاشو از گلیمش درازتر میکرد با خودش چی فکر کرده بود که من بیارمش وسط زندگیم توی خونم؟
جلوی چشمای من راه بره و صبح تا شب منو عذاب بده خیال خام بود من هیچ وقت این کار را نمیکردم.
خیلی منتظر اهورا شدم اما برنگشت حتی ساعت از نصف شبم گذشته بود و هنوز خبری از اهورا نبود عصبی بود درکش میکردم اما منم کم از اون نداشتم حق نداشت اینطور منو توی نگرانی بذاره و بره .
کنار دخترم خوابیدم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم امروز به قدری ناراحت شده بودم اشک ریخته بودم که احساس می کردم سرم چند کیلو سنگین تر شده صبح با سردرد شدیدی بیدار شدم به خودم که اومدم دیدم اهورا هنوز هم برنگشته کلافه و عصبی بودم دیگه کنترلی روی خودم نداشتم چطور می تونست منو تو این روزا تنها بذاره و بره ؟
چندین بار دوباره شمارشو گرفتم اما گوشیش خاموش بود مونس و از خواب بیدار کردم تا ببرمش پیش راحیل و برم دنبال اهورا بگردم اما بافکر راحیل زد چیزی توی سرم جون گرفت که اصلاً دلم نمی خواست باورش کنم
نکنه راحیل همه چیزهای زندگی منو به اون دختره راپورت می داده؟
دیوونه شده بودم انگار لا خودنگفتم احمق راحیل دوست نزدیکته این کارو نمیکنه باهات.
واقعاً هم همین بود راحیل نمی تونست این کار رو با من با زندگیم کنه.
لباس پوشیدم و زدم از خونه بیرون وقتی به خونه اش رسیدم با دیدن ما متعجب شد که صبح به زودی چرا رفته بودم سراغش.
حق داشت این طور متحیر به ما نگاه کنه.
نگاهش رنگ نگرانی گرفت رو بهم گفت
_خوبی ؟اتفاقی افتاده؟
مونس و روی مبل نشوندم دستشو کشیدم و به یکی از اتاق ها شون بردم و در رو بستم و گفتم
بدبخت شدم راحیل بدبخت شدم راحیل نگران منو روی تخت نشوند و کنارم نشست و گفت
_خوب حرف بزن بگو ببینم چی شده که اینطور بهم ریختی؟
باز اون فکر جنون آمیز از سرم گذشت یعنی راحیل بهم خیانت می کرد ؟
اگه اونی که خبراب زندگیمو میداده به اون زن راحیل باشه چی؟
باید میگفتم و جواب میگرفتم خسته بودم از پنهانکاری از اینکه همه چیز راپو پنهون کنم و حرفی نزنم و همه چیز توی دلم نگه دارم.
رو به راحیل کردم و گفتم
_ یکی همه زندگی منو به کیمیا خبر میده هر اتفاقی که برامون میوفته باخبره !
🌹
#خلاقیت #استوری_عاشقانه #FANDOGHI #عکس_نوشته #جذاب #فردوس_برین #عاشقانه #هنر #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #wallpaper #ایده
۴.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.