عشق جاودانه pt4
عشق جاودانه pt4
«««ویو ارورا»»»
رفتم بیرون پیش ات که جونکوک گفت رفته دستشویی منم سریع رفتم پیشش که دیدم دونفر از نهگبان ها جلوشو گرفتن با نگرانی داشتم نگاشون میکردم که ات منو دید منم سریع رفتم به که به جونکوک بگم
؛جونکوک
-چیشده(با خونسردی)
؛دونفر جلو ات و گرفتن
«««ویو جانکوک»»»
داشتم با موبایلم دوربین های انبارو چک میکردم که ارورا بدو بدو اومد پیشم نفس نفس میزد و گفت که دونفر جلو ات و گرفتن وقتی این حرفو زد به طرز عجیبی عصبانی شدم سریع بلند شدم و رفتم سمت دستشویی ،وقتی رسیدم دیدم دارن به پاهاش دست میزنن
«««ویو ات»»»
اعصبانی شده بودن داشتن بهم دست میزدن دستمو گرفته بودن نمیتونستم کاری کنم که یهو جونکوک اومد و شروع کرد به کتک زدنشون کرد ،ارورا هم اومد سمت من
جونکوک همینطوری داشت میزدتشون
+جونکوک بسه،کوک گفتم بسه
وکشیدمش عقب ،نفس نفس میزد
بقیه نگهبان ها اومدند بردنشون
چند مین گذشت ساعت 9 شده بود
که جونکوک گفت
-ات با من میایی
+چی ؟
-همینکه گفتم با من میایی
+ول کن بابا من با تو جایی نمیام
-که نمیایی(اینارو وقتی میگفت که هنوز عصبی بود)
جونکوک بلند شد دست ات و گرفت که اونم بلند بشه وقتی ات بلند شد سریع بغلش کرد جوری که سر ات رو به رو کمر جونکوک بود جونکوک هم پای اتو گرفته بود که نیوفته ات هم هی تقلا میکرد اما فایده نداشت
جونکوک رفت اتو گذاشت تو ماشین درو قفل کرد که نره بیرون خود جونکوک هم سوار ماشین شد و حرکت کردن به سمت عمارت جنگلی
«««ویو شوگا»»»
@ساعت 9شده بود جونکوک هنوز نیومده بود هممون چندر بار بهش زنگ زدیم ولی جواب نداد
محبور شدیم خودمون کارو شروع کنیم
افرادو فرستادیم سر پستاشون و منتظر محموله بودیم که بیاد
وقتی محموله اومد شروع به تیراندازی شد مطمئن بودیم که اینطوری میشه
(فلش بک)
+کجا داری میبریم ولم کن(با داد)
جونکوک هیچ حرفی نزد تا رسیدن به عمارت
جونکوک دوباره ات و اون شکلی بغل کرد بردش به سمت اتاق انداختش رو تخت و گفت
-تا وقتی برمیگردم هیچجا نمیری
بعدشم رفت
+هی کجا میری نرو
جونکوک درو قفل کرد و سریع سوار ماشین شد و به طرف مکان محموله حرکت کرد ،بعد از چند مین رسید صدا شلیک میومد سریع اسلحه رو برداشت و به طرف اعضا رفت
#چرا انقدر دیر اومدی (با داد)
-الان وقتش نیست هیونگ
ببخشید دیر شد
شرط:5 لایک❤️
«««ویو ارورا»»»
رفتم بیرون پیش ات که جونکوک گفت رفته دستشویی منم سریع رفتم پیشش که دیدم دونفر از نهگبان ها جلوشو گرفتن با نگرانی داشتم نگاشون میکردم که ات منو دید منم سریع رفتم به که به جونکوک بگم
؛جونکوک
-چیشده(با خونسردی)
؛دونفر جلو ات و گرفتن
«««ویو جانکوک»»»
داشتم با موبایلم دوربین های انبارو چک میکردم که ارورا بدو بدو اومد پیشم نفس نفس میزد و گفت که دونفر جلو ات و گرفتن وقتی این حرفو زد به طرز عجیبی عصبانی شدم سریع بلند شدم و رفتم سمت دستشویی ،وقتی رسیدم دیدم دارن به پاهاش دست میزنن
«««ویو ات»»»
اعصبانی شده بودن داشتن بهم دست میزدن دستمو گرفته بودن نمیتونستم کاری کنم که یهو جونکوک اومد و شروع کرد به کتک زدنشون کرد ،ارورا هم اومد سمت من
جونکوک همینطوری داشت میزدتشون
+جونکوک بسه،کوک گفتم بسه
وکشیدمش عقب ،نفس نفس میزد
بقیه نگهبان ها اومدند بردنشون
چند مین گذشت ساعت 9 شده بود
که جونکوک گفت
-ات با من میایی
+چی ؟
-همینکه گفتم با من میایی
+ول کن بابا من با تو جایی نمیام
-که نمیایی(اینارو وقتی میگفت که هنوز عصبی بود)
جونکوک بلند شد دست ات و گرفت که اونم بلند بشه وقتی ات بلند شد سریع بغلش کرد جوری که سر ات رو به رو کمر جونکوک بود جونکوک هم پای اتو گرفته بود که نیوفته ات هم هی تقلا میکرد اما فایده نداشت
جونکوک رفت اتو گذاشت تو ماشین درو قفل کرد که نره بیرون خود جونکوک هم سوار ماشین شد و حرکت کردن به سمت عمارت جنگلی
«««ویو شوگا»»»
@ساعت 9شده بود جونکوک هنوز نیومده بود هممون چندر بار بهش زنگ زدیم ولی جواب نداد
محبور شدیم خودمون کارو شروع کنیم
افرادو فرستادیم سر پستاشون و منتظر محموله بودیم که بیاد
وقتی محموله اومد شروع به تیراندازی شد مطمئن بودیم که اینطوری میشه
(فلش بک)
+کجا داری میبریم ولم کن(با داد)
جونکوک هیچ حرفی نزد تا رسیدن به عمارت
جونکوک دوباره ات و اون شکلی بغل کرد بردش به سمت اتاق انداختش رو تخت و گفت
-تا وقتی برمیگردم هیچجا نمیری
بعدشم رفت
+هی کجا میری نرو
جونکوک درو قفل کرد و سریع سوار ماشین شد و به طرف مکان محموله حرکت کرد ،بعد از چند مین رسید صدا شلیک میومد سریع اسلحه رو برداشت و به طرف اعضا رفت
#چرا انقدر دیر اومدی (با داد)
-الان وقتش نیست هیونگ
ببخشید دیر شد
شرط:5 لایک❤️
۸.۸k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.