𝗣𝗮𝗿⁸⁴
𝗣𝗮𝗿⁸⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
موندن توی خونه ای که برای اولینبار توش پا گذاشته بودم حس خوبی بهم نمیداد.
اما خب،برای منی که هنوز از گذشته م دور نشدم و یهو پرت شدم توی واقیعتِ به این بزرگی، سخت بود یه دفعه تا این حد باهاش صمیمی بشم.
وقتی باهاش حرف زدم و همه ی حرف های تهیونگ توی اتاقش بهم زده بود رو بهش گفتم با خودخوری از کنارم بلند و اونقدر عصبی بود که مشتش رو به چیزی زد و نگاهم رو که بالا گرفتم، یکی از گلدون های کنار پنجره اش شکسته بود.
دستش رو پشت گردنش کشید..
از ترسِ واکنشش من قبل از اینکه اون چیزی بگه از گریه زیاد به سکسه افتادم...
یهو برگشت به طرفم و بدون حرفی رفت به سمت آشپزخونه و با یه لیوان آب به طرفم برگشت.
اول به ليوان و بعد توی چشمای عصبی و قرمزش نگاه کردم..
ا/ت: من...من میخوام ازش شکایت کنم این تویی که نمیذاری...
با اخم گفت:
جونگ کوک: فعلا آب بخور...
ا/ت: اگه...اگه این بلارو....سرِ یکی از اعضای خانوادت در میوردن...
جونگ کوک: آب بخور...
ا/ت: بازم میگفتی شکایت نه.
توی چشمام نگاه کرد و بعد گفت:
جونگ کوک: من بخاطر دایی میگم...
بیهوا و با گریه جیغ زدم:
ا/ت: داییِ تو کجا بود وقتی من داشتم زیر دست و پای پسرش له میشدم؟
توی یک صدم ثانیه صورتش به حد انفجار قرمز و بعد کبود شد...
فکش یه جوری قفل شده بود که حس میکردم اصلا نتونه دهنش رو باز کنه.
لیوان رو محکم روی میز زد، جوری که آب ازش پاشید به اطراف.
چنگش رو میون موهاش فرو برد و بهم پشت کرد.
ا/ت: من له شدم جونگ کوک، من همه چی مو تو اون خونه لعنتی باختم....میدونی یعنی چی؟من....من حتی به پاش افتادم تا کاریم نداشته باشه.
تند تند اشکام رو از روی صورتم پس زدم و گفتم:
ا/ت: تو چی میدونی وقتی یکی اعتمادتو بسوزونه چطوری ریشه ت خشک میشه!چی میدونی باخت یعنی چی، چی میدونی از غصه و بدبختی و ترس چیه...
با بغض ادامه دادم:
ا/ت: تا حالا شده از وجودِ کسی بترسی یا هر بار نگاش میکنی همه تنت منقبض بشه از ترس؟
داد زدم:
ا/ت: ولی من این حسُ بارها و بارها از دیدنِ تهیونگ تجربه کردم....هر بار که دیدمش، چه تو خونه چه تو دانشگاه، هر بار که بِم زنگ میزد،هر بار که تهدیدم میکرد....
نفسم بند رفت و با قلبی سنگین از بغض و گریه، به زور و سختی ادامه دادم:
ا/ت: من تا کِی بايد سکوت کنم؟ یه بار بخاطر خانواده م، یه بار بخاطر جین، یه بار بخاطر همونی، حالا هم تو میگی سکوت کن بخاطر دایی تا یه وقت اعتبار اونا تو خطر نیفته....
جونگ کوک: من و تهیونگ مثل برادریم، تمام عمرمو تو خونه دایی بزرگ شدم، چطوری بعد تو صورت دایی نگاه کنم؟
•پارت هشتاد و چهارم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
موندن توی خونه ای که برای اولینبار توش پا گذاشته بودم حس خوبی بهم نمیداد.
اما خب،برای منی که هنوز از گذشته م دور نشدم و یهو پرت شدم توی واقیعتِ به این بزرگی، سخت بود یه دفعه تا این حد باهاش صمیمی بشم.
وقتی باهاش حرف زدم و همه ی حرف های تهیونگ توی اتاقش بهم زده بود رو بهش گفتم با خودخوری از کنارم بلند و اونقدر عصبی بود که مشتش رو به چیزی زد و نگاهم رو که بالا گرفتم، یکی از گلدون های کنار پنجره اش شکسته بود.
دستش رو پشت گردنش کشید..
از ترسِ واکنشش من قبل از اینکه اون چیزی بگه از گریه زیاد به سکسه افتادم...
یهو برگشت به طرفم و بدون حرفی رفت به سمت آشپزخونه و با یه لیوان آب به طرفم برگشت.
اول به ليوان و بعد توی چشمای عصبی و قرمزش نگاه کردم..
ا/ت: من...من میخوام ازش شکایت کنم این تویی که نمیذاری...
با اخم گفت:
جونگ کوک: فعلا آب بخور...
ا/ت: اگه...اگه این بلارو....سرِ یکی از اعضای خانوادت در میوردن...
جونگ کوک: آب بخور...
ا/ت: بازم میگفتی شکایت نه.
توی چشمام نگاه کرد و بعد گفت:
جونگ کوک: من بخاطر دایی میگم...
بیهوا و با گریه جیغ زدم:
ا/ت: داییِ تو کجا بود وقتی من داشتم زیر دست و پای پسرش له میشدم؟
توی یک صدم ثانیه صورتش به حد انفجار قرمز و بعد کبود شد...
فکش یه جوری قفل شده بود که حس میکردم اصلا نتونه دهنش رو باز کنه.
لیوان رو محکم روی میز زد، جوری که آب ازش پاشید به اطراف.
چنگش رو میون موهاش فرو برد و بهم پشت کرد.
ا/ت: من له شدم جونگ کوک، من همه چی مو تو اون خونه لعنتی باختم....میدونی یعنی چی؟من....من حتی به پاش افتادم تا کاریم نداشته باشه.
تند تند اشکام رو از روی صورتم پس زدم و گفتم:
ا/ت: تو چی میدونی وقتی یکی اعتمادتو بسوزونه چطوری ریشه ت خشک میشه!چی میدونی باخت یعنی چی، چی میدونی از غصه و بدبختی و ترس چیه...
با بغض ادامه دادم:
ا/ت: تا حالا شده از وجودِ کسی بترسی یا هر بار نگاش میکنی همه تنت منقبض بشه از ترس؟
داد زدم:
ا/ت: ولی من این حسُ بارها و بارها از دیدنِ تهیونگ تجربه کردم....هر بار که دیدمش، چه تو خونه چه تو دانشگاه، هر بار که بِم زنگ میزد،هر بار که تهدیدم میکرد....
نفسم بند رفت و با قلبی سنگین از بغض و گریه، به زور و سختی ادامه دادم:
ا/ت: من تا کِی بايد سکوت کنم؟ یه بار بخاطر خانواده م، یه بار بخاطر جین، یه بار بخاطر همونی، حالا هم تو میگی سکوت کن بخاطر دایی تا یه وقت اعتبار اونا تو خطر نیفته....
جونگ کوک: من و تهیونگ مثل برادریم، تمام عمرمو تو خونه دایی بزرگ شدم، چطوری بعد تو صورت دایی نگاه کنم؟
•پارت هشتاد و چهارم•
•یاس•
۶.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.