فراتر از دوستی قسمت ¹⁶
فراتر از دوستی قسمت ¹⁶
Hyunjin:
" مگه بچم نیستی ؟ "
Felix:
" نخیر ... تو بچمی "
Hyunjin:
" ععوو...راست میگی حالا برو بشین بابام "
رفت نشست غذا بردم رو میز قاشق رو برداشت شروع کرد ب مزه مزه کردن
" زیادی خوبه نمیتونم ایرادی بگیرم "
و ادامه غذاش رو خورد غذاش ک تموم شد بلند شد رفت ظرفش رو گذاشت تو سینک و خواست شروع کنه ب شستن ظرف ها ک نذاشتم
" بفرما برو بشین مسیر اشتباه اومدی "
پوفی کشید و رفت تو حال رو کاناپه نشست بعد از چند دیقه وقتی مشغول شستن ظرف ها بودم اومد نشست پشت میز ناهار خوری عینکش رو زد دفترش رو باز کرد خودکارش رو برداشت و گوشیش رو گذاشت گوشه لپ تاپ هنذفریش رو ب لپتاپ زد و شروع کرد ب نوشتن و تایپ کردن کارم ک تموم شد رفتم کنارش نشستم انقد مشغول بود ک اصلن متوجه حضورم نشد دستم رو گذاشت رو پاش ک سریع برگشت
" چیه ؟ * تعجب / شوک * "
Hyunjin:
" هیچی کارت رو ادامه بده "
Felix:
" دستت رو برمیداری؟ "
Hyunjin:
" ن ادامه بده ب کارت "
Felix:
" باشه "
Hyunjin:
" هوم... "
قشنگ معذب بودن و گل انداختن لپ هاش رو احساس کردم دستم رو آروم آروم داشتم بر میداشتم ک فهمید
" فهمیدی خجالت کشیدم ؟ "
Hyunjin:
" آره بخاطر همین داشتم برمیداشتم دستم رو "
Felix:
" من همیشه فقد اولش یکم اینطوری میشم ولی بعدش عادت میکنم مشکلی نیست "
Hyunjin:
" باشه "
داشت ادامه کارش رو انجام میداد ک گوشیش زنگ خورد
" الو جونم بگو کار دارم "
Hinol :
" دایی مامانم اومد از بالای کمدش لباس منو خودش رو برداره افتاده کمرشدرد میکنه بابام همنیست * گریه *"
Felix:
" باشه فدات شم گریه نکن الان میام خوشگلم ²⁰ دیقه دیگه اونجام "
سریع گوشیش رو قطع کرد خواست بلند شد ک دستم رو محکم تر کردم نتونست بلند شه
" کی بود ؟ چرا انقد قربون صدقش میرفتی ؟ * جدی / عصبی * "
Felix:
هانول بود گفت آبجیم رفت لباساش رو از بالای کمد بیاره ک افتاد کمرش درد گرفت بابای هانول هم سر کاره الان باید ب باباش زنگ بزنم بیاد برم دنبال آبجیم "
Hyunjin:
" من ببرمت ؟ "
Felix:
" نخیر وظیفه بابای هانوله ک بره دنبال زنش و بره ببینه حالش چطوره منم دارم میرم چون خواهرمه میرم آماده بشم "
★دیگه خودم دارم میگم★
فیلیکس رفت سریع آماده شد رفت سمت میز آشپزخونه در لپ تاپ و دفتر یادداشتش رو بست عینکش رو گذاشت روی لپ تاپش و گوشیش رو برداشت رفت سمت در برگشت دید هیونجین نگاهش میکنه رفت سمت هیونجین صورت هیونجین رو تو دستاش قلاب کرد و لپ هیونجین رو اول بو.س.ی.د بعد گاز گرفت بعد هم ی بو.س.ه رو لب هیونجین کاشت و رفت سمت در
" سریع برمیگردم تا برگردم مواظب خودت باش "
درو بست و سریع زنگ زد ب شوهر خواهرش
★اسم شوهر خواهرش : نا سوک نام★
Felix:
" الو ... کجایی تو دقیقا چرا هیچ وقت مواظب خواهر من نیستی دستی دستی با خواهرم ازدواج نکردی ها "
ادامه دارد...:)
Hyunjin:
" مگه بچم نیستی ؟ "
Felix:
" نخیر ... تو بچمی "
Hyunjin:
" ععوو...راست میگی حالا برو بشین بابام "
رفت نشست غذا بردم رو میز قاشق رو برداشت شروع کرد ب مزه مزه کردن
" زیادی خوبه نمیتونم ایرادی بگیرم "
و ادامه غذاش رو خورد غذاش ک تموم شد بلند شد رفت ظرفش رو گذاشت تو سینک و خواست شروع کنه ب شستن ظرف ها ک نذاشتم
" بفرما برو بشین مسیر اشتباه اومدی "
پوفی کشید و رفت تو حال رو کاناپه نشست بعد از چند دیقه وقتی مشغول شستن ظرف ها بودم اومد نشست پشت میز ناهار خوری عینکش رو زد دفترش رو باز کرد خودکارش رو برداشت و گوشیش رو گذاشت گوشه لپ تاپ هنذفریش رو ب لپتاپ زد و شروع کرد ب نوشتن و تایپ کردن کارم ک تموم شد رفتم کنارش نشستم انقد مشغول بود ک اصلن متوجه حضورم نشد دستم رو گذاشت رو پاش ک سریع برگشت
" چیه ؟ * تعجب / شوک * "
Hyunjin:
" هیچی کارت رو ادامه بده "
Felix:
" دستت رو برمیداری؟ "
Hyunjin:
" ن ادامه بده ب کارت "
Felix:
" باشه "
Hyunjin:
" هوم... "
قشنگ معذب بودن و گل انداختن لپ هاش رو احساس کردم دستم رو آروم آروم داشتم بر میداشتم ک فهمید
" فهمیدی خجالت کشیدم ؟ "
Hyunjin:
" آره بخاطر همین داشتم برمیداشتم دستم رو "
Felix:
" من همیشه فقد اولش یکم اینطوری میشم ولی بعدش عادت میکنم مشکلی نیست "
Hyunjin:
" باشه "
داشت ادامه کارش رو انجام میداد ک گوشیش زنگ خورد
" الو جونم بگو کار دارم "
Hinol :
" دایی مامانم اومد از بالای کمدش لباس منو خودش رو برداره افتاده کمرشدرد میکنه بابام همنیست * گریه *"
Felix:
" باشه فدات شم گریه نکن الان میام خوشگلم ²⁰ دیقه دیگه اونجام "
سریع گوشیش رو قطع کرد خواست بلند شد ک دستم رو محکم تر کردم نتونست بلند شه
" کی بود ؟ چرا انقد قربون صدقش میرفتی ؟ * جدی / عصبی * "
Felix:
هانول بود گفت آبجیم رفت لباساش رو از بالای کمد بیاره ک افتاد کمرش درد گرفت بابای هانول هم سر کاره الان باید ب باباش زنگ بزنم بیاد برم دنبال آبجیم "
Hyunjin:
" من ببرمت ؟ "
Felix:
" نخیر وظیفه بابای هانوله ک بره دنبال زنش و بره ببینه حالش چطوره منم دارم میرم چون خواهرمه میرم آماده بشم "
★دیگه خودم دارم میگم★
فیلیکس رفت سریع آماده شد رفت سمت میز آشپزخونه در لپ تاپ و دفتر یادداشتش رو بست عینکش رو گذاشت روی لپ تاپش و گوشیش رو برداشت رفت سمت در برگشت دید هیونجین نگاهش میکنه رفت سمت هیونجین صورت هیونجین رو تو دستاش قلاب کرد و لپ هیونجین رو اول بو.س.ی.د بعد گاز گرفت بعد هم ی بو.س.ه رو لب هیونجین کاشت و رفت سمت در
" سریع برمیگردم تا برگردم مواظب خودت باش "
درو بست و سریع زنگ زد ب شوهر خواهرش
★اسم شوهر خواهرش : نا سوک نام★
Felix:
" الو ... کجایی تو دقیقا چرا هیچ وقت مواظب خواهر من نیستی دستی دستی با خواهرم ازدواج نکردی ها "
ادامه دارد...:)
۵.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.