اشتباهی از عشق p¹
-پاشو بریم مهدکودک
+هاممم خوابم میاد هنوز الان بریم؟
&آره دختر خوشگلم
+مامان
&بله
+من هیچ دوستی ندارم چیکار کنم؟
&باید اونجا سعی کنی دوستای خوب و جدید پیدا کنی
-راست میگه باید تلاش کنی
+پس بریممممم
-هوراااا
&این لباس زرده رو بپوش خوشگلم
+باشه
(چون فعلا بچس۶ سالشه نمیتونم از دید خودش بنویسم پس از دید نویسنده یعنی خودم)
تو کل راه همش با مامان باباش میگفت و میخندید خیلی بهش خوش میگذشت
+بابا
-بله دخترم
+میگم برام بستنی میخری؟
-چرا که نه الان میرم سه تا بستنی خوشمزه میخرم میام
&هورااا
+مامان من باید بگم هوراااا
&اما من گفتم
+(خنده)
-اومدم
+به به
&چه خوشمزس
-یسس
+خوب من خوردم بریم؟
-بریم
بعد۱۵ دقیقه با ماشین به یه ساختمون شیک رسیدن که بالاش زده بود مهد کودک سئول
+اینجا چقد بزرگه
شایدم نه! شاید سویون خیلی کوچیک بود...
بعضی وقتا انقد کوچیکیم که احساس میکنیم اطرافمون خیلی بزرگه
-بریم تو؟
وارد اونجا شدن
سویون تمام این مدت احساس غریبی میکرد
انگار نه انگار که تو سئول زندگی میکنه
خیلی سخته یهو بخوای بری یه جا پر از آدم که هیچکدوم درکت نمیکنن
هیچکدوم به حرفت گوش نمیدن و مسخرت میکنن
@نگاش کن چه لباسی پوشیده
^بیریخت
$چندش
¥اسمش چیه؟
+چرا اینا اینجوری میگن مامان؟
&بهت حسادت میکنن انقد خوشبختی
+اهان
~سلام خانم لی
&سلام
~اسمت چیه کوچولو؟
+پارک سویون
~چه اسم قشنگی داری
+اره دوسش دارم
~بیا اینجا رو نشونت بدم
&برو عزیزم
+اما تو نمیای؟
-نه ما نمیتونیم بیایم تو میای مهد کودک تا یاد بگیری چجوری دیگه وابسته نباشی
+اهان پس من برم؟
-اره برو
+خدافظ
&بای بای فرشته کوچولوم
~از این طرف سویون شما بفرمایین اون لیست رو پر کنین
&بله حتما
+اسمتون چیه؟
~بهم بگو خانم کیم
+خانم کیم!
~بله
+اینجا چرا همه بهم چپ چپ نگاه میکنن؟
~بلا اخه خیلی خوشگلی
~اینجا میز نقاشیه میتونی نقاشی کنی
+اما من بلد نیستم
~یاد میگیری
+باشه
~فعلا برو بشین اونجا نقاشی بکش
+باشه
نشست و شروع کرد به نقاشی کردن
هیچی به ذهنش نیومد فقط یه خونه کشید که کنارش یه دختر نشسته
+چرا من بلد نیستم چیزی بکشم؟
@هی فکر کردی از من بهتری انقد لباسای خشوگل میپوشی؟
+لباسم خوشگله؟
@من از آدمایی مثل تو بدم میاد
+اما...
@فقط برو
و اون بچه دوید و رفت سمت یه اتاق دیگه
هرکی پیش سویون میومد این چیزا رو بهش میگفت و میرفت
خسته شده بود مگه گناهش چیه؟ادم انتخاب نمیکنه که کجا به دنیا بیاد!
داشت دیگه گریش میگرفت و نتونست جلوی خودشو بگیره و شروع کرد به گریه کردن
+هاممم خوابم میاد هنوز الان بریم؟
&آره دختر خوشگلم
+مامان
&بله
+من هیچ دوستی ندارم چیکار کنم؟
&باید اونجا سعی کنی دوستای خوب و جدید پیدا کنی
-راست میگه باید تلاش کنی
+پس بریممممم
-هوراااا
&این لباس زرده رو بپوش خوشگلم
+باشه
(چون فعلا بچس۶ سالشه نمیتونم از دید خودش بنویسم پس از دید نویسنده یعنی خودم)
تو کل راه همش با مامان باباش میگفت و میخندید خیلی بهش خوش میگذشت
+بابا
-بله دخترم
+میگم برام بستنی میخری؟
-چرا که نه الان میرم سه تا بستنی خوشمزه میخرم میام
&هورااا
+مامان من باید بگم هوراااا
&اما من گفتم
+(خنده)
-اومدم
+به به
&چه خوشمزس
-یسس
+خوب من خوردم بریم؟
-بریم
بعد۱۵ دقیقه با ماشین به یه ساختمون شیک رسیدن که بالاش زده بود مهد کودک سئول
+اینجا چقد بزرگه
شایدم نه! شاید سویون خیلی کوچیک بود...
بعضی وقتا انقد کوچیکیم که احساس میکنیم اطرافمون خیلی بزرگه
-بریم تو؟
وارد اونجا شدن
سویون تمام این مدت احساس غریبی میکرد
انگار نه انگار که تو سئول زندگی میکنه
خیلی سخته یهو بخوای بری یه جا پر از آدم که هیچکدوم درکت نمیکنن
هیچکدوم به حرفت گوش نمیدن و مسخرت میکنن
@نگاش کن چه لباسی پوشیده
^بیریخت
$چندش
¥اسمش چیه؟
+چرا اینا اینجوری میگن مامان؟
&بهت حسادت میکنن انقد خوشبختی
+اهان
~سلام خانم لی
&سلام
~اسمت چیه کوچولو؟
+پارک سویون
~چه اسم قشنگی داری
+اره دوسش دارم
~بیا اینجا رو نشونت بدم
&برو عزیزم
+اما تو نمیای؟
-نه ما نمیتونیم بیایم تو میای مهد کودک تا یاد بگیری چجوری دیگه وابسته نباشی
+اهان پس من برم؟
-اره برو
+خدافظ
&بای بای فرشته کوچولوم
~از این طرف سویون شما بفرمایین اون لیست رو پر کنین
&بله حتما
+اسمتون چیه؟
~بهم بگو خانم کیم
+خانم کیم!
~بله
+اینجا چرا همه بهم چپ چپ نگاه میکنن؟
~بلا اخه خیلی خوشگلی
~اینجا میز نقاشیه میتونی نقاشی کنی
+اما من بلد نیستم
~یاد میگیری
+باشه
~فعلا برو بشین اونجا نقاشی بکش
+باشه
نشست و شروع کرد به نقاشی کردن
هیچی به ذهنش نیومد فقط یه خونه کشید که کنارش یه دختر نشسته
+چرا من بلد نیستم چیزی بکشم؟
@هی فکر کردی از من بهتری انقد لباسای خشوگل میپوشی؟
+لباسم خوشگله؟
@من از آدمایی مثل تو بدم میاد
+اما...
@فقط برو
و اون بچه دوید و رفت سمت یه اتاق دیگه
هرکی پیش سویون میومد این چیزا رو بهش میگفت و میرفت
خسته شده بود مگه گناهش چیه؟ادم انتخاب نمیکنه که کجا به دنیا بیاد!
داشت دیگه گریش میگرفت و نتونست جلوی خودشو بگیره و شروع کرد به گریه کردن
۶.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.