★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«30»
«بچه ها از این به بعد جیمین رو با ٫ نشون میدم،بقیه اعضا با اسماشون»
«کتابخونه»
٫ (در حالی که داره دنبال کتاب میگرده میگه)خب تهیونگ ببین عشق در نگاه اول اسمش رو خودشه،یعنی در نگاه اول عاشق یه فردی بشی...خیلیا وقتی فقط یه حس هوس دارن،میان میگن عاشق شدن و به فردی مقابل آسیب میزنن،ولی نشونه های هوس کلا با عشق در نگاه اول فرق داره،عشق در نگاه اول اینطوری که وقتی هنوز زمان زیادی از آشناییتون نگذشته،احساس آرامش داری باهاش،راحتی باهاش،زود باهاش صمیمی میشی،میبینیش قلبت تند میزنه،طاقت گریه هاشو نداری،مهربونی باهاش،رفتارت باهاش به بقیه فرق داره و...کلا زیاده باید سه ساعت بشینم برات تو...ایناهاش پیداش کردم...
_این چیه؟
٫کتاب:چگونه بفهمیم عاشق شده ایم«بچه ها اصلا نمیدونم این کتاب وجود داره یا نه ولی فکر کنم نداره،از خودم در آوردم...فیکه دیگه»
_به چه دردی میخوره؟
٫ببین تو با بقیه فصلاش کاری نداشته باش،تو باید فصل 3 (عشق در نگاه اول) رو بخونی...بعد از گذشت یه مدت برو سراغ بقیه فصلاش...
_ببینم تو این کتاب رو از کجا میشناسی؟اصلا از کجا پیداش کردی؟
٫ ببین تهیونگ تو توی کتابخونت یه کتابایی هست که خودتم خبر نداری!...یادته یه سری بهت گفتم یه حسی به یونگی دارم؟بعدشم من دقیقا بهت گفتم نمیشه عاشق پسر بشم باید عاشق دختر بشم...ولی یه روز اومدم برای سرگرمی داخل کتابخونت دنبال کتاب گشنم اینو پیدا کردم شروع کردم به خوندن،خودم که جدیدا میخواستم بهت بگم تموم فصلاشو خودم به جز فصل آخرش که اونم خیلی مهمه(چگونه بفهمیم کسی عاشق ما شده است)اسم فصل آخرشه...من که خودم مطمئن شدم عاشق یونگیم...
_جدیییییی؟مبارکه چرا به من نگفتیییی پدر سگگگگگ*فیکه دیگه میدونید؟
٫خب حالا بزار آدامشو بگم،تو که فصل 3 رو خوندی،بعدش برو فصل 5 رو بخون همون فصل آخرش...بعدش کتابو بده منم بخونم...یا میخوای بعد تموم شدن فصل 3 بده من بخونم فصل آخرشو بعد میدم به تو...
_گزینه 2،باید اول از خودم مطمئن بشم بعد گذشت یه زمان کم از جونگ کوک...
٫اوکی داداش فقط ببین از کی شروع میکنی؟
_نمیدونم،باید از یونگی بپرسم کی وقت خالی داریم همون موقع بخونمش...
٫بزار من ازش میپرسم بهت میگم...
_باشه جناب عاشق...
یونگی:بچه ها پایین صبحونه«با داد»
_ حلال زاده هم هست...
٫اومدیممممممم«داد»
ویو کوکی=نشسته بودم و داشتم به نگاهم با تهیونگ و اون کاری که باهام کرد«منظورش بالا گرفتن چونشه»فکر میکردم،ناخواسته لبخندی به لبم اومد که اون آقاهه مین یونگی صدام زد...
یونگی:هی بچه!..برو سراغ اون دوتا تو کتابخونه...
+کتابخونه کجاست؟
یونگی:«اشاره به کتابخونه»
+باشه...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«30»
«بچه ها از این به بعد جیمین رو با ٫ نشون میدم،بقیه اعضا با اسماشون»
«کتابخونه»
٫ (در حالی که داره دنبال کتاب میگرده میگه)خب تهیونگ ببین عشق در نگاه اول اسمش رو خودشه،یعنی در نگاه اول عاشق یه فردی بشی...خیلیا وقتی فقط یه حس هوس دارن،میان میگن عاشق شدن و به فردی مقابل آسیب میزنن،ولی نشونه های هوس کلا با عشق در نگاه اول فرق داره،عشق در نگاه اول اینطوری که وقتی هنوز زمان زیادی از آشناییتون نگذشته،احساس آرامش داری باهاش،راحتی باهاش،زود باهاش صمیمی میشی،میبینیش قلبت تند میزنه،طاقت گریه هاشو نداری،مهربونی باهاش،رفتارت باهاش به بقیه فرق داره و...کلا زیاده باید سه ساعت بشینم برات تو...ایناهاش پیداش کردم...
_این چیه؟
٫کتاب:چگونه بفهمیم عاشق شده ایم«بچه ها اصلا نمیدونم این کتاب وجود داره یا نه ولی فکر کنم نداره،از خودم در آوردم...فیکه دیگه»
_به چه دردی میخوره؟
٫ببین تو با بقیه فصلاش کاری نداشته باش،تو باید فصل 3 (عشق در نگاه اول) رو بخونی...بعد از گذشت یه مدت برو سراغ بقیه فصلاش...
_ببینم تو این کتاب رو از کجا میشناسی؟اصلا از کجا پیداش کردی؟
٫ ببین تهیونگ تو توی کتابخونت یه کتابایی هست که خودتم خبر نداری!...یادته یه سری بهت گفتم یه حسی به یونگی دارم؟بعدشم من دقیقا بهت گفتم نمیشه عاشق پسر بشم باید عاشق دختر بشم...ولی یه روز اومدم برای سرگرمی داخل کتابخونت دنبال کتاب گشنم اینو پیدا کردم شروع کردم به خوندن،خودم که جدیدا میخواستم بهت بگم تموم فصلاشو خودم به جز فصل آخرش که اونم خیلی مهمه(چگونه بفهمیم کسی عاشق ما شده است)اسم فصل آخرشه...من که خودم مطمئن شدم عاشق یونگیم...
_جدیییییی؟مبارکه چرا به من نگفتیییی پدر سگگگگگ*فیکه دیگه میدونید؟
٫خب حالا بزار آدامشو بگم،تو که فصل 3 رو خوندی،بعدش برو فصل 5 رو بخون همون فصل آخرش...بعدش کتابو بده منم بخونم...یا میخوای بعد تموم شدن فصل 3 بده من بخونم فصل آخرشو بعد میدم به تو...
_گزینه 2،باید اول از خودم مطمئن بشم بعد گذشت یه زمان کم از جونگ کوک...
٫اوکی داداش فقط ببین از کی شروع میکنی؟
_نمیدونم،باید از یونگی بپرسم کی وقت خالی داریم همون موقع بخونمش...
٫بزار من ازش میپرسم بهت میگم...
_باشه جناب عاشق...
یونگی:بچه ها پایین صبحونه«با داد»
_ حلال زاده هم هست...
٫اومدیممممممم«داد»
ویو کوکی=نشسته بودم و داشتم به نگاهم با تهیونگ و اون کاری که باهام کرد«منظورش بالا گرفتن چونشه»فکر میکردم،ناخواسته لبخندی به لبم اومد که اون آقاهه مین یونگی صدام زد...
یونگی:هی بچه!..برو سراغ اون دوتا تو کتابخونه...
+کتابخونه کجاست؟
یونگی:«اشاره به کتابخونه»
+باشه...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۶.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.