𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁴
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
وزیر جانگ افکار پلیدانه ای در سر می پروراند ...
این بار نیازی نبود هایون رو از بین ببرن ...
اونها باید عموی جونگکوک رو بر تخت امپراطوری میگذاشتن و برای انجام این کار باید امپراطور فعلی از بین میرفت!
وزیر جانگ نیشخندی زدو گفت : شاهزاده نانگیانگ رو پیدا کن و پیش من بیار!
_________________________________________________________
خواجه : قربان ...شما حالتون خوبه ؟ این چند روزه کمی سرما خوردید !
جونگکوک : بله ...من باید پیش پزشک قصر برم ...
..........................................................................................
پزشک قصر کمی دستپاچه بود ...خواجه و ندیمه ها بیرون اقامتگاه امپراطور بودن ...
پزشک قصر دارویی به امپراطور داد ...
جونگکوک دارو رو تا آخر سر کشید ...
کاسه از دستش افتاد و همینطور سرفه میکرد ...
ناگهان خون بالا آورد ...
..........................................................................................
لیا پشت در اقامتگاه ایستاده بود ...
اون از نقشه پدرش آگاه شده بودو بلافاصله به دیدن جونگکوک رفت ...
لیا بدون اجازه درب ورودی رو باز کردو جونگکوک رو در حال جون دادن دید ...
لیا : خواجــــــــه اعظم شیره افرا و کمی نمک بیارین ...زود ...سرورم یکم طاقت بیارین!
خواجه با دستپاچگی دستورات لیا رو اجرا کرد ...
لیا شیره و نمک رو باهم مخلوط کردو به خورد جونگکوک داد ...
ناگهان کوک تمام دارویی را که خورده بود بالا آورد ...
جونگکوک نفس زنان گفت :بانو جانگ ...ازتون ممنونم !
لیا :سرورم نیازی به تشکر نیست ...فعلا باید استراحت کنین !
..........................................................................................
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁴
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
وزیر جانگ افکار پلیدانه ای در سر می پروراند ...
این بار نیازی نبود هایون رو از بین ببرن ...
اونها باید عموی جونگکوک رو بر تخت امپراطوری میگذاشتن و برای انجام این کار باید امپراطور فعلی از بین میرفت!
وزیر جانگ نیشخندی زدو گفت : شاهزاده نانگیانگ رو پیدا کن و پیش من بیار!
_________________________________________________________
خواجه : قربان ...شما حالتون خوبه ؟ این چند روزه کمی سرما خوردید !
جونگکوک : بله ...من باید پیش پزشک قصر برم ...
..........................................................................................
پزشک قصر کمی دستپاچه بود ...خواجه و ندیمه ها بیرون اقامتگاه امپراطور بودن ...
پزشک قصر دارویی به امپراطور داد ...
جونگکوک دارو رو تا آخر سر کشید ...
کاسه از دستش افتاد و همینطور سرفه میکرد ...
ناگهان خون بالا آورد ...
..........................................................................................
لیا پشت در اقامتگاه ایستاده بود ...
اون از نقشه پدرش آگاه شده بودو بلافاصله به دیدن جونگکوک رفت ...
لیا بدون اجازه درب ورودی رو باز کردو جونگکوک رو در حال جون دادن دید ...
لیا : خواجــــــــه اعظم شیره افرا و کمی نمک بیارین ...زود ...سرورم یکم طاقت بیارین!
خواجه با دستپاچگی دستورات لیا رو اجرا کرد ...
لیا شیره و نمک رو باهم مخلوط کردو به خورد جونگکوک داد ...
ناگهان کوک تمام دارویی را که خورده بود بالا آورد ...
جونگکوک نفس زنان گفت :بانو جانگ ...ازتون ممنونم !
لیا :سرورم نیازی به تشکر نیست ...فعلا باید استراحت کنین !
..........................................................................................
۳.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.