𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
هایون : میتونی به حرمت روح پدرت اون رو تبعید یا عزل کنی !
جونگکوک بعد از کمی سکوت گفت : بهش فکر میکنم ...
_________________________________________________________
لیا ترسیده بود ...نمیدونست قراره چه اتفاقی واسش بیفته ...
میترسید که مبادا جونگکوک اون رو مثل یک آشغال دور بریزه ...
اما خوشبحال هایون ... خوشبحالش که با عشقش در حال زندگی است ...
ولی اون گاهی وقتا واقعا دلش میخواد برای کسی مهم باشه، یکیو داشته باشه که وقتی بقیه ناراحتش کردن اون باشه! اون باشه و از بقیه شاکی باشه چرا باهاش اینجوری میکنن؟
یکو داشته باشه که دستشو بگیره ببره وقتی ناراحته؛ گاهی وقتا از این همه مقاومت خسته میشد،
هرکار کرد از دستش در رفت همچیو وسط گذاشت اما ادمش نبود، دیگه نمیگرده چون مطمئنه نیست! اگرم باشه اون دیگه نمیخواد
مگه چند بار ادم تو زندگیش دلش میخواد عمیقا یکیو داشته باشه!؟
اون تصمیمشو گرفت ...
اون تصمیم گرفت جای اینکه اون مرد اون رو مثل آشغال دور بریزه خودش رو خلاص کنه !
مخفیانه از اقامتگاهش بیرون رفت ...
به اجازه ی خروج رو به نگهبانان دروازه نشان داد ...
اما جونگکوک برای اینکه لیا فرار نکنه مجوز خروجش رو باطل کرد ...
لیا : یعنی چی که نمیتونم برم بیرون ؟ تو اصلا میدونی من کیم ؟
نگهبان : متاسفم بانو این دستور امپراطوره...
لیا دستانش رو مشت کرد و به اقامتگاهش برگشت...
..........................................................................................
__جلسه دربار__
وزیر اوک : سرورم شما باید بانو جانگ رو تبعید کنید !
جونگکوک میدونست لیا باهایون چجوری برخورد میکنه اما اون نمیتونست با کسی که جونش رو نجات داد اینطور کنه ...
حتی هایون هم بهش همچین حرفی زد ...
بنابراین گفت :
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
هایون : میتونی به حرمت روح پدرت اون رو تبعید یا عزل کنی !
جونگکوک بعد از کمی سکوت گفت : بهش فکر میکنم ...
_________________________________________________________
لیا ترسیده بود ...نمیدونست قراره چه اتفاقی واسش بیفته ...
میترسید که مبادا جونگکوک اون رو مثل یک آشغال دور بریزه ...
اما خوشبحال هایون ... خوشبحالش که با عشقش در حال زندگی است ...
ولی اون گاهی وقتا واقعا دلش میخواد برای کسی مهم باشه، یکیو داشته باشه که وقتی بقیه ناراحتش کردن اون باشه! اون باشه و از بقیه شاکی باشه چرا باهاش اینجوری میکنن؟
یکو داشته باشه که دستشو بگیره ببره وقتی ناراحته؛ گاهی وقتا از این همه مقاومت خسته میشد،
هرکار کرد از دستش در رفت همچیو وسط گذاشت اما ادمش نبود، دیگه نمیگرده چون مطمئنه نیست! اگرم باشه اون دیگه نمیخواد
مگه چند بار ادم تو زندگیش دلش میخواد عمیقا یکیو داشته باشه!؟
اون تصمیمشو گرفت ...
اون تصمیم گرفت جای اینکه اون مرد اون رو مثل آشغال دور بریزه خودش رو خلاص کنه !
مخفیانه از اقامتگاهش بیرون رفت ...
به اجازه ی خروج رو به نگهبانان دروازه نشان داد ...
اما جونگکوک برای اینکه لیا فرار نکنه مجوز خروجش رو باطل کرد ...
لیا : یعنی چی که نمیتونم برم بیرون ؟ تو اصلا میدونی من کیم ؟
نگهبان : متاسفم بانو این دستور امپراطوره...
لیا دستانش رو مشت کرد و به اقامتگاهش برگشت...
..........................................................................................
__جلسه دربار__
وزیر اوک : سرورم شما باید بانو جانگ رو تبعید کنید !
جونگکوک میدونست لیا باهایون چجوری برخورد میکنه اما اون نمیتونست با کسی که جونش رو نجات داد اینطور کنه ...
حتی هایون هم بهش همچین حرفی زد ...
بنابراین گفت :
۱۵.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.