پارت180
#پارت180
(حسام)
با گیجی از خواب بیدار شدم نگاهی به اطراف انداختم هر چهارتومن لخت بودیم اه لعنت بهت...
نگاهی به ملیکا انداختم بدنش کبود بود خوابالو دستی تو موهام کشیدم به سمت چپم نگاه کردم با دیدن یاشار اخمی کردم. و یه تکون بهش دادم ولی بیدار نشد.
گیج از جام بلند شدم تلو تلو خوران رفتم حموم، دوش رو باز کردم و رفتم زیر آب سرد...
حوله دورم پیچیدم از حموم بیرون اومدم که ملیکا رو به روم ظاهر شد اخمی بهش کردم که لبخندی زد:
سلام عزیزم صبحت بخیر!
بدون اینکه جوابشو بدم تنه ایی بهش زدم ورفتم آشپزخونه! صدای قدماشو شنیدم که پشت سرم داشت میومد
دستمو از پشت گرفت وایستادم اومد رو به روم. ایستاد زل زد تو چشمام.
ملیکا: چیه بی محلی میکنی؟ دیشب که هر سه تاتون یه چیز دیگه میگفتید...
پوزخندد زدم: دیشب داغ بودیم و به یه نفر نیاز داشتیم نیازمونو رفع کنه مگرنه عددی نیستی...
غمگین نگاهم کرد و از کنارش رد شدم رفتم تو آشپزخونه!
(یک ما بعد، ایران)
(مهسا)
نگاهی به خودم تو آینه انداختم، خیلی وقته دیگه از اون مهسا ی گذشته خبری نیست الان یکی از بهترین مدلای کشور جاشو به مهسای گذشته داده
نگاه مو از آینه گرفتم، قسم خوردم که انتقامو از همه کسایی که دخترانگیمو گرفتن بگیریم و رو حرفم هستم حالا که به مقام و قدرت رسیدم
راحت تر به اهدافم میرسم یاشار و حسام آماده باشید نابودیتون نزدیکه!
لبخندی زدم و از اتاق بیرون اومدم متفکر به جمع خانوادگی مامانم نگاه کردم چطوره امشب کار حسام رو تموم کنم اونم جلو جمع؟!
(حسام)
با گیجی از خواب بیدار شدم نگاهی به اطراف انداختم هر چهارتومن لخت بودیم اه لعنت بهت...
نگاهی به ملیکا انداختم بدنش کبود بود خوابالو دستی تو موهام کشیدم به سمت چپم نگاه کردم با دیدن یاشار اخمی کردم. و یه تکون بهش دادم ولی بیدار نشد.
گیج از جام بلند شدم تلو تلو خوران رفتم حموم، دوش رو باز کردم و رفتم زیر آب سرد...
حوله دورم پیچیدم از حموم بیرون اومدم که ملیکا رو به روم ظاهر شد اخمی بهش کردم که لبخندی زد:
سلام عزیزم صبحت بخیر!
بدون اینکه جوابشو بدم تنه ایی بهش زدم ورفتم آشپزخونه! صدای قدماشو شنیدم که پشت سرم داشت میومد
دستمو از پشت گرفت وایستادم اومد رو به روم. ایستاد زل زد تو چشمام.
ملیکا: چیه بی محلی میکنی؟ دیشب که هر سه تاتون یه چیز دیگه میگفتید...
پوزخندد زدم: دیشب داغ بودیم و به یه نفر نیاز داشتیم نیازمونو رفع کنه مگرنه عددی نیستی...
غمگین نگاهم کرد و از کنارش رد شدم رفتم تو آشپزخونه!
(یک ما بعد، ایران)
(مهسا)
نگاهی به خودم تو آینه انداختم، خیلی وقته دیگه از اون مهسا ی گذشته خبری نیست الان یکی از بهترین مدلای کشور جاشو به مهسای گذشته داده
نگاه مو از آینه گرفتم، قسم خوردم که انتقامو از همه کسایی که دخترانگیمو گرفتن بگیریم و رو حرفم هستم حالا که به مقام و قدرت رسیدم
راحت تر به اهدافم میرسم یاشار و حسام آماده باشید نابودیتون نزدیکه!
لبخندی زدم و از اتاق بیرون اومدم متفکر به جمع خانوادگی مامانم نگاه کردم چطوره امشب کار حسام رو تموم کنم اونم جلو جمع؟!
۱۰.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.