پارت 11 : سه سال منو از لمس کردن پوستش محرومم کرد ولی تقص
پارت 11 : سه سال منو از لمس کردن پوستش محرومم کرد ولی تقصیر اون نیست !!سه سال .. کم نیست .
( خودم )
همینجوری زل زده بود بهم و هیچ حرفی نمیزد . تا اینکه انگشت دست راستشو خواست روی لبم بکشه که سرم رفت عقب .
به خودش اومد .
رفت عقب و نگام میکرد .
خیلی پوکر نگاش کردم . از لبه پنجره پریدم پایین و ساقه دست چپشو گرفتم و گفتم : اینم فراموش نکن ..... آخه چرا بریدیش ها ؟..... نمیدونی زندگی من به این بستگی داره .
یکم ناراحت شده بود .
رفتم تو آشپزخونه و فوریت های پزشکی رو آوردم .
وی روی صندلی کنار میز نشسته بود و تو حال .
تو خودش بود .
دوباره یادش اوردم .
اروم صندلی و رو به روی وی گذاشتم و نشستم .
آرنج دست چپشو روی میز گذاشته بود و دستشو زیر سرش بود .
اروم با انگشتای دست راستم انگشت های دست چپشو لمس کردم و اروم گرفتمش .
بهم نگا کرد و دستشو از زیر سرش بیرون کشید . پانسمانشو باز کردم .
چقد بد بریده . یک لحظه دستام به لرز افتادن که گفت : نایکا خوبی ؟؟؟ من : نع .....خیلی بد بریدی .
پماد رو زدم به دستاش . تمام مدت متوجه بودم که داره نگام میکنه .
وقتی خواستم دستشو باند پیچ کنم گفت : نایکا ..... میتونم شب پیشت بخوابم ...؟
نمیدونم چی بگم . ):
بعد از پنج ثانیه گفتم : تهیونگ م من نمیتونم بگم آرع میدونی ...... .
خیلی حالت صورتش غمگین شد .
گفتم : ولی وقتی خوابم میتونی بیای ... تنهام نزار .
نگاش کردم . مردمک چشمام و نگا میکرد . تصویر خودمو توی چشاش میدیدم .
نگامو ازش گرفتم و دستشو باند پیچ کردم . شب شده بود هوای بیرون سرد بود .
وی داشت تلویزیون میدید ولی میدونم که داره به یکچیز دیگه فکر میکنه .
رفتم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم .
بدنمو کشیدم و به سمت راستم چرخیدم و خوابم برد .
( وی )
ساعت های دو بود .
دو ساعت گذشته چرا نمیاد بیرون . نکنه اتفاقی افتاده .
آروم بلندشدم و رفتم تو اتاقش . درو که باز کردم با چیزی که روبه رو شدم لبخندی زدم .
خیلی اروم خوابیده بود . چراغ های خونه رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم .
دست چپم و روی شکمش گذاشتم . یکم به خودم نزدیکش کردم .
موهاشو بو کردم که خیلی گیج شدم . بوی بهشت میده .
چشمام گرم شد و خوابم برد .
با حسی که پیدا کردم از خواب بیدار شدم . دوتا دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم و توی بغلم بود .
خواب خیلی عمیقی رفتع بود .
سرمو بلند کردم و دنبال گوشیم میگشتم .
کنار بالشت بود ):
گوشیو برداشتم .
سرشو توی سینه ام فرو بردم .
گوشیو روشن کردم . ساعت شیش صبحه .
باید کمپانی برم .
نایکا رو اروم از بغلم جدا کردم و پتو و روش کشیدم .
صورتمو شستم .
گوشیمو برداشتم با پالتوم .
رفتم تو اتاق نایکا . بوی عطرش پیچیده بود .
رفتم سمت چپ تخت و نشستم رو زمین و خیلی اروم گفتم : نایکا.. من دارم میرم مواظب خودت باش ... نایکا ؟ .
تکون نخورد .
( خودم )
همینجوری زل زده بود بهم و هیچ حرفی نمیزد . تا اینکه انگشت دست راستشو خواست روی لبم بکشه که سرم رفت عقب .
به خودش اومد .
رفت عقب و نگام میکرد .
خیلی پوکر نگاش کردم . از لبه پنجره پریدم پایین و ساقه دست چپشو گرفتم و گفتم : اینم فراموش نکن ..... آخه چرا بریدیش ها ؟..... نمیدونی زندگی من به این بستگی داره .
یکم ناراحت شده بود .
رفتم تو آشپزخونه و فوریت های پزشکی رو آوردم .
وی روی صندلی کنار میز نشسته بود و تو حال .
تو خودش بود .
دوباره یادش اوردم .
اروم صندلی و رو به روی وی گذاشتم و نشستم .
آرنج دست چپشو روی میز گذاشته بود و دستشو زیر سرش بود .
اروم با انگشتای دست راستم انگشت های دست چپشو لمس کردم و اروم گرفتمش .
بهم نگا کرد و دستشو از زیر سرش بیرون کشید . پانسمانشو باز کردم .
چقد بد بریده . یک لحظه دستام به لرز افتادن که گفت : نایکا خوبی ؟؟؟ من : نع .....خیلی بد بریدی .
پماد رو زدم به دستاش . تمام مدت متوجه بودم که داره نگام میکنه .
وقتی خواستم دستشو باند پیچ کنم گفت : نایکا ..... میتونم شب پیشت بخوابم ...؟
نمیدونم چی بگم . ):
بعد از پنج ثانیه گفتم : تهیونگ م من نمیتونم بگم آرع میدونی ...... .
خیلی حالت صورتش غمگین شد .
گفتم : ولی وقتی خوابم میتونی بیای ... تنهام نزار .
نگاش کردم . مردمک چشمام و نگا میکرد . تصویر خودمو توی چشاش میدیدم .
نگامو ازش گرفتم و دستشو باند پیچ کردم . شب شده بود هوای بیرون سرد بود .
وی داشت تلویزیون میدید ولی میدونم که داره به یکچیز دیگه فکر میکنه .
رفتم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم .
بدنمو کشیدم و به سمت راستم چرخیدم و خوابم برد .
( وی )
ساعت های دو بود .
دو ساعت گذشته چرا نمیاد بیرون . نکنه اتفاقی افتاده .
آروم بلندشدم و رفتم تو اتاقش . درو که باز کردم با چیزی که روبه رو شدم لبخندی زدم .
خیلی اروم خوابیده بود . چراغ های خونه رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم .
دست چپم و روی شکمش گذاشتم . یکم به خودم نزدیکش کردم .
موهاشو بو کردم که خیلی گیج شدم . بوی بهشت میده .
چشمام گرم شد و خوابم برد .
با حسی که پیدا کردم از خواب بیدار شدم . دوتا دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم و توی بغلم بود .
خواب خیلی عمیقی رفتع بود .
سرمو بلند کردم و دنبال گوشیم میگشتم .
کنار بالشت بود ):
گوشیو برداشتم .
سرشو توی سینه ام فرو بردم .
گوشیو روشن کردم . ساعت شیش صبحه .
باید کمپانی برم .
نایکا رو اروم از بغلم جدا کردم و پتو و روش کشیدم .
صورتمو شستم .
گوشیمو برداشتم با پالتوم .
رفتم تو اتاق نایکا . بوی عطرش پیچیده بود .
رفتم سمت چپ تخت و نشستم رو زمین و خیلی اروم گفتم : نایکا.. من دارم میرم مواظب خودت باش ... نایکا ؟ .
تکون نخورد .
۱۰۸.۷k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.