پارت 2
چه کسی کنده؟ الان من به آقای چانگ در مورد این پروژه چی بگم؟ بگم صفحه ی 4 و 5 و 6 کنده شده پس من نمیتونم این پروژه رو تحویل بدم! نه کارلا... آقای چانگ این وظیفرو به تو سپرد پس باید تمام تلاشتو بکنی که خوب ارائه بدی... اما وقتی صفحات مهمش نیست چیکار کنم؟ هوف خدایا منو گاو کن...
خب بزار از صفحه ی 7 شروع کنم خوندن.
صفحه ی هفتم*نوشته های یونا*
مجبور شدم به شاهزاده جواب مثبت بدهم... اگر جواب منفی میدادم، مرا مثل تمام کسانی که گناهی مرتکب میشدند، گردن میزدند! اما از انتخاب خود مطمئن نیستم.اگر شاهزاده تهیونگ، به قول خود عمل نکند چه؟ اگر من هم همانند ملکه بیوه شوم چه؟ چه کسی پاسخگوی تمام درد و رنج هاییست که کشیده ام؟(سال هزار ششصد و شصت و هفت. دوم فوریه)
صفحه ی هشتم*نوشته های یونا*
مردی صادق و کسی که مرا به خاطر وجودم دوست داشته باشد را پیدا کردم! شاهزاده تهیونگ، بر خلاف ظاهر سردش، رفتاری گرم دارد که موجب صمیمیت میشود. او به من گفت که زمان هایی که غرق در نقاشی کشیدن بودم، به سمت من آمده و مرا تماشا میکرده است. او گفت مرا از اعماق قلبش دوست دارد. فقط بین دو راهی گیر کرده ام. راه 1 میخواهد مرا گول بزند. راه 2 احساسات واقعی اش رابیان کرده است و از تو انتظار دارد که باور کنی یونا!(سال هزار ششصد و شصت و هفت. هفتم فوریه)
چرا الان صفحه ی نهش نیست؟ کسی که اینا رو کنده مطمئنا یه خل وضع بوده. آخه اصکل چرا... مگه کرم داری؟ الان من از کجا اطلاعات رو جمع اوری کنم.... چاره ای نیست باید به آقای چانگ بگم...
تق تق تق
-آقای چانگ میتونم بیام تو؟
-آره بیا. کارلا پروژه ای رو که بهت سپردم، چیکار کردی؟
-استاد... بخاطر همون مزاحمتون شدم... راستش این دفتر چه... نا کامله.
-یعنی چی؟
-یعنی برگه های مهم کنده شده... و من نمیتونم به درستی به این پروژه رسیدگی کنم... عذر میخوام استاد چانگ.
-بعد از چند ماه الان داری میگی؟ اگه زود تر گفته بودی، میدادمش به هیونجین. اون بهتر از تو بلده به کارا برسه.
-اگه اون بهتر بلده انجام بده، بدین به خودش. چرا از اول ندادین به خودش؟
-*داد*داری روی حرف من حرف میزنی؟ اخراجی!
-ام... اما استاد.
-گفتم اخراجی! وسایلاتو از توی خوابگاه جمع کن و گورتو از توی این دانشگاه گم کن.
-فک کردی کی هستی که با من اینطوری حرف میزنی؟*دفتر چه رو از فاصله ی زیاد پرت میکنه به میز چانگ*بیا اینم دفتر چه... برو بدش به همون هیونجین تا اگه تونست اطلاعاتو برات بیاره خوک زشت. نمیگفتی هم از این خراب شده میرفتم.
-پس چه بهتر! گورتو گم کن هرزه خانوم!
-باشه خوک پیر!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب بزار از صفحه ی 7 شروع کنم خوندن.
صفحه ی هفتم*نوشته های یونا*
مجبور شدم به شاهزاده جواب مثبت بدهم... اگر جواب منفی میدادم، مرا مثل تمام کسانی که گناهی مرتکب میشدند، گردن میزدند! اما از انتخاب خود مطمئن نیستم.اگر شاهزاده تهیونگ، به قول خود عمل نکند چه؟ اگر من هم همانند ملکه بیوه شوم چه؟ چه کسی پاسخگوی تمام درد و رنج هاییست که کشیده ام؟(سال هزار ششصد و شصت و هفت. دوم فوریه)
صفحه ی هشتم*نوشته های یونا*
مردی صادق و کسی که مرا به خاطر وجودم دوست داشته باشد را پیدا کردم! شاهزاده تهیونگ، بر خلاف ظاهر سردش، رفتاری گرم دارد که موجب صمیمیت میشود. او به من گفت که زمان هایی که غرق در نقاشی کشیدن بودم، به سمت من آمده و مرا تماشا میکرده است. او گفت مرا از اعماق قلبش دوست دارد. فقط بین دو راهی گیر کرده ام. راه 1 میخواهد مرا گول بزند. راه 2 احساسات واقعی اش رابیان کرده است و از تو انتظار دارد که باور کنی یونا!(سال هزار ششصد و شصت و هفت. هفتم فوریه)
چرا الان صفحه ی نهش نیست؟ کسی که اینا رو کنده مطمئنا یه خل وضع بوده. آخه اصکل چرا... مگه کرم داری؟ الان من از کجا اطلاعات رو جمع اوری کنم.... چاره ای نیست باید به آقای چانگ بگم...
تق تق تق
-آقای چانگ میتونم بیام تو؟
-آره بیا. کارلا پروژه ای رو که بهت سپردم، چیکار کردی؟
-استاد... بخاطر همون مزاحمتون شدم... راستش این دفتر چه... نا کامله.
-یعنی چی؟
-یعنی برگه های مهم کنده شده... و من نمیتونم به درستی به این پروژه رسیدگی کنم... عذر میخوام استاد چانگ.
-بعد از چند ماه الان داری میگی؟ اگه زود تر گفته بودی، میدادمش به هیونجین. اون بهتر از تو بلده به کارا برسه.
-اگه اون بهتر بلده انجام بده، بدین به خودش. چرا از اول ندادین به خودش؟
-*داد*داری روی حرف من حرف میزنی؟ اخراجی!
-ام... اما استاد.
-گفتم اخراجی! وسایلاتو از توی خوابگاه جمع کن و گورتو از توی این دانشگاه گم کن.
-فک کردی کی هستی که با من اینطوری حرف میزنی؟*دفتر چه رو از فاصله ی زیاد پرت میکنه به میز چانگ*بیا اینم دفتر چه... برو بدش به همون هیونجین تا اگه تونست اطلاعاتو برات بیاره خوک زشت. نمیگفتی هم از این خراب شده میرفتم.
-پس چه بهتر! گورتو گم کن هرزه خانوم!
-باشه خوک پیر!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۵.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.