٧٧
که یه فلش اومد بالا یونگی سریع لپ تاب برداشت و ویدئو اومد بالا
یونگی و کوک خیر به لپ تاب بودن ........
وسطای فیلم بودن که یونگی دیگه طاقت نداشت سریع خاموشش کرد
کوک:چرا !؟
یونگی سعی داشت کوک رو آروم کنه ولی انگار اشکاش تموم نمیخواست بشه مثله چشمه جاری بود
کوک همش داد میزد یونگی محکم میزنه به شونه های کوک
یونگی: بسته بچه خوابه بیدار میشه
کوک :چیکار کنم جواب خانواده هانولو چی بدم هاااااهمش تقصیر منهههه(گریه
یونگی:ایشششش آروم باش پسر تو دیگه اون ادمه ترسو نیستی
کوک:من....
خد: ارباب مادر و پدرتون اومدن
کوک:چیه !!!
کوک:یونگی من چیکار کنم
یونگی:آخرش که همه میفهمن
کوک:حق با توعه
کوک از اتاق اومد بیرون و به سمت حال رفت دید که پدرش و مادرش دارن صحبت میکنن وقتی کوک اومد دیگه حرفی نزدن
مادره کوک با لبخند برگشت وقتی صورت پسرو دید لبخندش محو شد
و با نگرانی به سمتش اومد و دستشو گذاشت روی صورت کوک
سنا:چی شده پسرم چرا به این حال افتادی
کوک:ما.مان (بغض
سنا:جونم داری نگرانم میکنی حرف بزن
کوک:همش تقصیر منه همش تقصیر منه
سنا:چی شده
کوک:آبجی تهیونگ به خاطر من مرده
سنا:درست حرف بزن (عصبی
کوک:دخترشونو دزیدم چون عاشقش شده بودم اونو به زور حام*له کردم ولی بعدش عاشق هم شدیم (دستای سنا رو محکم میگیره)..ولی دشمنم اونو گشت زنمو پسرمو گشت مامان (بغض
پدره کوک وقتی اینو شنید بلند شد اومد سمت کوک میخواست سیلی بزنه به کوک که یونگی جلوشو گرفت
یونگی:عامو حق ندارد پسرتو بزنی تقصیر اون نیس
پ/ک:به نظرت الان چیکار کنیم بریم دره خونه مادره هانول
بگیم دخترت به خاطر پسره من مرده (داد
یونگی:تمومش کنید قرار نیس که این قضیه رو تا آخر عمر به کسی نگیم همه شک میکنن آخرش همه میفهمن
پ/ک:ت....
سنا:تمومش کنید
کوک:ما....(صدای گریه اومد
کوک:دخترم
کوک سریع از پله ها بالا میره و به سمت اتاقش رفت و در رو باز کرد و داخل شد دید دخترش داره گریه میکنه آروم بلندش کرد و شروع کرد به آروم کردنش
کوک:هیششش بابای کنارته نمیزارم کسی بهت آسیب بزنه
در همین هین سنا اومد داخل
با دیدنه بچه کمی تعجب کرد و گفت
سنا: پسرم!!!؟
کوک:هیش مامان آروم
سنا به سمت کوک اومد و بچه رو از بغل کوک با احتیاط درآورد
یونگی و کوک خیر به لپ تاب بودن ........
وسطای فیلم بودن که یونگی دیگه طاقت نداشت سریع خاموشش کرد
کوک:چرا !؟
یونگی سعی داشت کوک رو آروم کنه ولی انگار اشکاش تموم نمیخواست بشه مثله چشمه جاری بود
کوک همش داد میزد یونگی محکم میزنه به شونه های کوک
یونگی: بسته بچه خوابه بیدار میشه
کوک :چیکار کنم جواب خانواده هانولو چی بدم هاااااهمش تقصیر منهههه(گریه
یونگی:ایشششش آروم باش پسر تو دیگه اون ادمه ترسو نیستی
کوک:من....
خد: ارباب مادر و پدرتون اومدن
کوک:چیه !!!
کوک:یونگی من چیکار کنم
یونگی:آخرش که همه میفهمن
کوک:حق با توعه
کوک از اتاق اومد بیرون و به سمت حال رفت دید که پدرش و مادرش دارن صحبت میکنن وقتی کوک اومد دیگه حرفی نزدن
مادره کوک با لبخند برگشت وقتی صورت پسرو دید لبخندش محو شد
و با نگرانی به سمتش اومد و دستشو گذاشت روی صورت کوک
سنا:چی شده پسرم چرا به این حال افتادی
کوک:ما.مان (بغض
سنا:جونم داری نگرانم میکنی حرف بزن
کوک:همش تقصیر منه همش تقصیر منه
سنا:چی شده
کوک:آبجی تهیونگ به خاطر من مرده
سنا:درست حرف بزن (عصبی
کوک:دخترشونو دزیدم چون عاشقش شده بودم اونو به زور حام*له کردم ولی بعدش عاشق هم شدیم (دستای سنا رو محکم میگیره)..ولی دشمنم اونو گشت زنمو پسرمو گشت مامان (بغض
پدره کوک وقتی اینو شنید بلند شد اومد سمت کوک میخواست سیلی بزنه به کوک که یونگی جلوشو گرفت
یونگی:عامو حق ندارد پسرتو بزنی تقصیر اون نیس
پ/ک:به نظرت الان چیکار کنیم بریم دره خونه مادره هانول
بگیم دخترت به خاطر پسره من مرده (داد
یونگی:تمومش کنید قرار نیس که این قضیه رو تا آخر عمر به کسی نگیم همه شک میکنن آخرش همه میفهمن
پ/ک:ت....
سنا:تمومش کنید
کوک:ما....(صدای گریه اومد
کوک:دخترم
کوک سریع از پله ها بالا میره و به سمت اتاقش رفت و در رو باز کرد و داخل شد دید دخترش داره گریه میکنه آروم بلندش کرد و شروع کرد به آروم کردنش
کوک:هیششش بابای کنارته نمیزارم کسی بهت آسیب بزنه
در همین هین سنا اومد داخل
با دیدنه بچه کمی تعجب کرد و گفت
سنا: پسرم!!!؟
کوک:هیش مامان آروم
سنا به سمت کوک اومد و بچه رو از بغل کوک با احتیاط درآورد
۱۶.۷k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.