• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part117
#leoreza
مامور از بازوم گرف کشید اعتنایی کردم چند مشت دیگری هم نثارش کردم
تقریبا با عربده داد زدم
_به چه حقی دست رو پدر من بلند کردی حروم زاده
نگار که تا الان گریه میکرد با جیغ لب زد
نگار: مواظب حرف زدنت باش بدون داری با کی حرف میزنی
خواستم به سمتش برم که پانیذ بازوم رو گرفت
پانیذ: داری چیکار میکنی
دست بردار نبود تا کی باید به فکر اینکه بزرگتر سکوت میکردم
_مواظب نباشم مثلا چه غلطی میخوای کنی هانن تو از تخم و ترکه هون حروم زاده ای
نگار جلو اومد و با گریه لب زد
نگار : همش تقصیره این دخترس آره همش تقصیر این هرز*س تو که اینجوری نبودی ..... این دختره پر ات کرده اینجوری شدی
از اعصبانیت خنده ای کردم
_ نگار بدون داری با کی حرف میزنی کاری نکن همونجوری که دست رو بابات بلند کردم دست رو تو بلند کنم
دایی : چه انتظاری میره وقتی یه دختری رو وارد خونواده ات کردی هیچی از ادب بلد نیس حتی پدری هم بالا سرش نیست بفهمه چه گوهی خورده
با تمام وجودم حس کردم که دستاش دور بازوم لرزید
ماموری که کنارم بود رو پس زدم مشت دیگری هم زدم
این بار سرهنگ جدامون کرد
سرهنگ : بسه دیگه سه نفر تون هم میریم کلانتری این دو نفر هم میبرین بازداشتگاه تکلیف تون اونجا معلوم میشه
مامور با دستبندی به من و دایی زد
و سوار ماشین کرد
از اعصبانیت نفس های کشدار میکشیدم تا آروم بشم ولی فایده نداشت
جلوی کلانتری وایستادیم و پیاده شدیم دایی و بابا رفتن اتاق ولی چون من دعوا راه انداخته بودم رفتم بازداشتگاه
سرم رو بین دستام گرفتم و فشردم اونقدری درد میکرد حاضر بودم سرم رو بکوبم به میله ها
یک ساعتی بود اینجا بودم در باز شد دو نفری وارد شد
سرم رو بلند نکردم ولی
* فقط ۱۰ دقیقه خانم
سر بلند کردم با دیدن پانیذ اخم ها رفت تو هم بس نبود تو کاباره با دامن تنگ اش الان هم با اون اومده
بلند شدم رفتم سمتش
_بر چی اومدی اینجا نمیبینی پر مرده بعد اومدی اینجا با این وضع
اشکاش رو پاک کرد و هوفی کشید
پانیذ: من نگران توام اونوقت تو داری به لباسم گیر میدی
دست هام رو از میله ها رد کردم و دستاش رو گرفتم
_ کاری میکنم تک تک شون آرت معذرت خواهی کنن بابت حرفاشون
بینی کشید بالا
پانیذ: فعلا که تو ، توی دردسری ازت شکایت کرده
چشم فشردم که
پانیذ: ولی به محمد زنگ زدم تا برات سند بیاره
دستم رو سمت گونه اس بردم
_خانم جون یا مامانم حرفی که بهت نزدن
سرش رو انداخت پایین و من ته داستان رو رفتم
نگاه اشکی بهم کرد
پانیذ: رضا توروخدا دردسر درست نکن ولش کن خب
_باشه بیا بغلم
بین میله ها بغلش کردم .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part117
#leoreza
مامور از بازوم گرف کشید اعتنایی کردم چند مشت دیگری هم نثارش کردم
تقریبا با عربده داد زدم
_به چه حقی دست رو پدر من بلند کردی حروم زاده
نگار که تا الان گریه میکرد با جیغ لب زد
نگار: مواظب حرف زدنت باش بدون داری با کی حرف میزنی
خواستم به سمتش برم که پانیذ بازوم رو گرفت
پانیذ: داری چیکار میکنی
دست بردار نبود تا کی باید به فکر اینکه بزرگتر سکوت میکردم
_مواظب نباشم مثلا چه غلطی میخوای کنی هانن تو از تخم و ترکه هون حروم زاده ای
نگار جلو اومد و با گریه لب زد
نگار : همش تقصیره این دخترس آره همش تقصیر این هرز*س تو که اینجوری نبودی ..... این دختره پر ات کرده اینجوری شدی
از اعصبانیت خنده ای کردم
_ نگار بدون داری با کی حرف میزنی کاری نکن همونجوری که دست رو بابات بلند کردم دست رو تو بلند کنم
دایی : چه انتظاری میره وقتی یه دختری رو وارد خونواده ات کردی هیچی از ادب بلد نیس حتی پدری هم بالا سرش نیست بفهمه چه گوهی خورده
با تمام وجودم حس کردم که دستاش دور بازوم لرزید
ماموری که کنارم بود رو پس زدم مشت دیگری هم زدم
این بار سرهنگ جدامون کرد
سرهنگ : بسه دیگه سه نفر تون هم میریم کلانتری این دو نفر هم میبرین بازداشتگاه تکلیف تون اونجا معلوم میشه
مامور با دستبندی به من و دایی زد
و سوار ماشین کرد
از اعصبانیت نفس های کشدار میکشیدم تا آروم بشم ولی فایده نداشت
جلوی کلانتری وایستادیم و پیاده شدیم دایی و بابا رفتن اتاق ولی چون من دعوا راه انداخته بودم رفتم بازداشتگاه
سرم رو بین دستام گرفتم و فشردم اونقدری درد میکرد حاضر بودم سرم رو بکوبم به میله ها
یک ساعتی بود اینجا بودم در باز شد دو نفری وارد شد
سرم رو بلند نکردم ولی
* فقط ۱۰ دقیقه خانم
سر بلند کردم با دیدن پانیذ اخم ها رفت تو هم بس نبود تو کاباره با دامن تنگ اش الان هم با اون اومده
بلند شدم رفتم سمتش
_بر چی اومدی اینجا نمیبینی پر مرده بعد اومدی اینجا با این وضع
اشکاش رو پاک کرد و هوفی کشید
پانیذ: من نگران توام اونوقت تو داری به لباسم گیر میدی
دست هام رو از میله ها رد کردم و دستاش رو گرفتم
_ کاری میکنم تک تک شون آرت معذرت خواهی کنن بابت حرفاشون
بینی کشید بالا
پانیذ: فعلا که تو ، توی دردسری ازت شکایت کرده
چشم فشردم که
پانیذ: ولی به محمد زنگ زدم تا برات سند بیاره
دستم رو سمت گونه اس بردم
_خانم جون یا مامانم حرفی که بهت نزدن
سرش رو انداخت پایین و من ته داستان رو رفتم
نگاه اشکی بهم کرد
پانیذ: رضا توروخدا دردسر درست نکن ولش کن خب
_باشه بیا بغلم
بین میله ها بغلش کردم .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.