• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part116
#paniz
آخرین لیوان رو پر کردم جلوی دخترک گذاشتم
سرکان کنارم اومد
سرکان: چه عجب اومدی اینجا دیگه فکر میکردم مثل خواهرت استفا دادی
_ از این به بعد میام ولی کمتر از قبل
چشمکی زد و سینی رو برداشت
سرکان: دلمون برات تنگ میشه زود زود بیاد
خنده ای کردم که رفت
جام ها رو پر میکردم و بهشون میدادم
سنگینی نگاهای کسی روی خودم حس کردم
اهمیتی ندادم کسای زیادی اینجا بودم
انقدر سفارش ها زیاد شده بود سرکان هم یکی از سفارش ها رو داد بهم
سینی رو برداشتم
و رفتم سمتی که دید کمی داشت به سمت مبل رفتم نوشیدنی رو گذاشتم رو میزش خواستم برم که
مچ دستم اسر دستش شد
رضا : کجا رز وحشی
متعجب برگشتم سمتش و نشستم کنارش
_اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود زنگ بزنی بیام بیرون
دست انداخت دور گردنم و کمی از نوشیدنیش خورد
رضا: الان خواستم یکم خوشبگذرونم
_اوو پس جنابعالی میخواد خوشبگذرونه
اهومی گفت
_پس من پاشم برم سر کارم
اخمی کرد
رضا: نه اصلا
_رئیس بیاد چی بگم
رضا: من باهاش حرف میزنم
_تو
رضا: آره چیکار به این کارا داری ..... بعدشم چرا انقدر دامنه تنگه
نفسی گرفتم
_رضا مدلشه مگه من به سه تا دکمه ی باز تو گیر میدم که گیر میدی
رضا: باشه ولی انقدر تنگه که چیزت دیده میشه
یک تای ابروم بالا رفت
_دقیقن چی
کمی تمایل شد سمتم
رضا: به تو ربطی نداره چیزی که گفتم رو انجام بده
چشم بستم و با آرامش باز کردم
_داری درمورد من حرف میزنی من کالا یا اجناس و یا اشیا تو نیستم
نیشخندی ای زد
رضا: چرا دقیقن هستی ... تو ماشین منتظرتم
بلند شدم و ازش دور شدم اصن به توچه مرتیکه آه هعی میخواد رو اعصاب منو خورد کنه
هوفی کشیدم وارد رختکن شدم ....
#leoreza
با انگشتام روی فرمون میزدم و منتطرش بودم بعد از ۱۰ دقیقه اومد سوار ماشین شد
بوی عطرش تو کابین ماشین پیچید و دمی ازش گرفتم
تو خیابون ها میچرخیدیم که گوشیم زنگ خورد فرانک بود جواب ندادم که پیم داد
* رضا زود بیا خونه بابات و داداشم دارن دعوا میکنن *
فرمون رو چرخوندم و با سرعت بالایی روندم
معلوم نبود باز تو مغزش چیکار میکرد که دعوا راه انداخته بود
_چیشده رضا یکم آروم برو
حرفی نزدم که دوباره پرسید
_میگی چیشده یا نه
کنترل صدام دست خودم نبود بلند داد زدم
رضا: ساکت شوو
تا بریم خونه حرفی نزد
از ماشین پیاده شدم و
بدتر از همه اومد مامور بود صدای داد و بیدار تا اینجا میومد
سریع وارد خونه شدم با صحنه ای که دیدم بر یک آن مغزم فرمان نداد
صورت خونی پدرم و اون طرف کسی باعث این بلاها شده بود
سرباز رو کنار زدم این بار من مشتم رو کوبیدم تو صورتش
نگار و مادرش جیغی زدن که دستی دور بازوم حلقه شد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part116
#paniz
آخرین لیوان رو پر کردم جلوی دخترک گذاشتم
سرکان کنارم اومد
سرکان: چه عجب اومدی اینجا دیگه فکر میکردم مثل خواهرت استفا دادی
_ از این به بعد میام ولی کمتر از قبل
چشمکی زد و سینی رو برداشت
سرکان: دلمون برات تنگ میشه زود زود بیاد
خنده ای کردم که رفت
جام ها رو پر میکردم و بهشون میدادم
سنگینی نگاهای کسی روی خودم حس کردم
اهمیتی ندادم کسای زیادی اینجا بودم
انقدر سفارش ها زیاد شده بود سرکان هم یکی از سفارش ها رو داد بهم
سینی رو برداشتم
و رفتم سمتی که دید کمی داشت به سمت مبل رفتم نوشیدنی رو گذاشتم رو میزش خواستم برم که
مچ دستم اسر دستش شد
رضا : کجا رز وحشی
متعجب برگشتم سمتش و نشستم کنارش
_اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود زنگ بزنی بیام بیرون
دست انداخت دور گردنم و کمی از نوشیدنیش خورد
رضا: الان خواستم یکم خوشبگذرونم
_اوو پس جنابعالی میخواد خوشبگذرونه
اهومی گفت
_پس من پاشم برم سر کارم
اخمی کرد
رضا: نه اصلا
_رئیس بیاد چی بگم
رضا: من باهاش حرف میزنم
_تو
رضا: آره چیکار به این کارا داری ..... بعدشم چرا انقدر دامنه تنگه
نفسی گرفتم
_رضا مدلشه مگه من به سه تا دکمه ی باز تو گیر میدم که گیر میدی
رضا: باشه ولی انقدر تنگه که چیزت دیده میشه
یک تای ابروم بالا رفت
_دقیقن چی
کمی تمایل شد سمتم
رضا: به تو ربطی نداره چیزی که گفتم رو انجام بده
چشم بستم و با آرامش باز کردم
_داری درمورد من حرف میزنی من کالا یا اجناس و یا اشیا تو نیستم
نیشخندی ای زد
رضا: چرا دقیقن هستی ... تو ماشین منتظرتم
بلند شدم و ازش دور شدم اصن به توچه مرتیکه آه هعی میخواد رو اعصاب منو خورد کنه
هوفی کشیدم وارد رختکن شدم ....
#leoreza
با انگشتام روی فرمون میزدم و منتطرش بودم بعد از ۱۰ دقیقه اومد سوار ماشین شد
بوی عطرش تو کابین ماشین پیچید و دمی ازش گرفتم
تو خیابون ها میچرخیدیم که گوشیم زنگ خورد فرانک بود جواب ندادم که پیم داد
* رضا زود بیا خونه بابات و داداشم دارن دعوا میکنن *
فرمون رو چرخوندم و با سرعت بالایی روندم
معلوم نبود باز تو مغزش چیکار میکرد که دعوا راه انداخته بود
_چیشده رضا یکم آروم برو
حرفی نزدم که دوباره پرسید
_میگی چیشده یا نه
کنترل صدام دست خودم نبود بلند داد زدم
رضا: ساکت شوو
تا بریم خونه حرفی نزد
از ماشین پیاده شدم و
بدتر از همه اومد مامور بود صدای داد و بیدار تا اینجا میومد
سریع وارد خونه شدم با صحنه ای که دیدم بر یک آن مغزم فرمان نداد
صورت خونی پدرم و اون طرف کسی باعث این بلاها شده بود
سرباز رو کنار زدم این بار من مشتم رو کوبیدم تو صورتش
نگار و مادرش جیغی زدن که دستی دور بازوم حلقه شد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.