Part 41
Part 41
(ویو کوک )
باید به قولم عمل میکردم پس صبح زود پا شدم رفتم بیرون توی مغازه حیوانات رفتم تو دیدم یه گربه سفید کوچولو بود که ۸ ماهش بود فقط تصمیم گرفتم اونو برای آت بخرم با کلی وسایل بامزه دیگه هم برای مراقبت گربه گرفتم و به سمت خونه رفتم رفتم تو اتاقمون دیدم آت هنوز خوابه گربه رو آروم گذاشتم رو تخت که رفت سمت آت و دستات رو لیس زد آروم چشماشو باز کرد با چیزی که دیده بود شوکه شده بود
(ویو ات )
با حس خیسی به دستم از خواب بیدار شدم دیدم که تو اتاق خواب خودمون بودم نگاهمو به پایین انداختم دیدم یه بچه گربه کوچولو داره دستمو لیس میزنه انقدر خوشحال و ذوق زده بودم که گریم گرفته بود گربه را بغلش کردم و آروم نوازشش میکردم خیلی بامزه بود
ات :هققققق
کوک: وا چیشده خوشحال نیستی
ات: خوشحالم ولی نگاهش کن چقدر بامزسسسسس هققققق مرسییییی کوک رو بغل میکنه
کوک :خواهش میکنم عزیزم
بم :😤😤😤😠😠😠
کوک: خنده *
کوک :هووَ بم بیا اینجا
بم :هاپپپ هاپ هاپپ ( میاد سمت کوک )
کوک: حسود
(بم کوک رو گاز میگیره )
کوک: اییی پدصگ گاز نگیر
بم :(پارس میکنه *
کوک :عه بی تر ادب برات خواهر آوردم
بم تو ذهنش :نبابا جدی میفرمایین
(ویو کوک )
هی بم پارس میکرد و بعد از ۵ دقیقه دیگه ولم کرد و رفت خوابید یه نگاه آت کردم دیدم داره با گربه بازی میکنه
ات :بچههه خودمه فداش بشمه منههههه عررررر خودااااااا
کوک: خنده *
ات: کوکی اسمشو چی بزاریم
کوک: نمیدونم یه اسم انتخاب کن
ات: اممم یوکی چطوره
کوک: اومم قشنگه
ات :پس اسمت یوکیهه هااااا ها ها هااا گوربههه عررررر بخورمت خداا بچهههه
(ویو کوک)
اون روز ات خودشو کشت انقدر قربون صدقش رفت واقعا خودمم حسودیم شد عه چرا به من محل نمیزاره عجب گوهی خوردم اینو گرفتم
ادامه دارد
اسلاید بعد گوربهههه ات بله بله
(ویو کوک )
باید به قولم عمل میکردم پس صبح زود پا شدم رفتم بیرون توی مغازه حیوانات رفتم تو دیدم یه گربه سفید کوچولو بود که ۸ ماهش بود فقط تصمیم گرفتم اونو برای آت بخرم با کلی وسایل بامزه دیگه هم برای مراقبت گربه گرفتم و به سمت خونه رفتم رفتم تو اتاقمون دیدم آت هنوز خوابه گربه رو آروم گذاشتم رو تخت که رفت سمت آت و دستات رو لیس زد آروم چشماشو باز کرد با چیزی که دیده بود شوکه شده بود
(ویو ات )
با حس خیسی به دستم از خواب بیدار شدم دیدم که تو اتاق خواب خودمون بودم نگاهمو به پایین انداختم دیدم یه بچه گربه کوچولو داره دستمو لیس میزنه انقدر خوشحال و ذوق زده بودم که گریم گرفته بود گربه را بغلش کردم و آروم نوازشش میکردم خیلی بامزه بود
ات :هققققق
کوک: وا چیشده خوشحال نیستی
ات: خوشحالم ولی نگاهش کن چقدر بامزسسسسس هققققق مرسییییی کوک رو بغل میکنه
کوک :خواهش میکنم عزیزم
بم :😤😤😤😠😠😠
کوک: خنده *
کوک :هووَ بم بیا اینجا
بم :هاپپپ هاپ هاپپ ( میاد سمت کوک )
کوک: حسود
(بم کوک رو گاز میگیره )
کوک: اییی پدصگ گاز نگیر
بم :(پارس میکنه *
کوک :عه بی تر ادب برات خواهر آوردم
بم تو ذهنش :نبابا جدی میفرمایین
(ویو کوک )
هی بم پارس میکرد و بعد از ۵ دقیقه دیگه ولم کرد و رفت خوابید یه نگاه آت کردم دیدم داره با گربه بازی میکنه
ات :بچههه خودمه فداش بشمه منههههه عررررر خودااااااا
کوک: خنده *
ات: کوکی اسمشو چی بزاریم
کوک: نمیدونم یه اسم انتخاب کن
ات: اممم یوکی چطوره
کوک: اومم قشنگه
ات :پس اسمت یوکیهه هااااا ها ها هااا گوربههه عررررر بخورمت خداا بچهههه
(ویو کوک)
اون روز ات خودشو کشت انقدر قربون صدقش رفت واقعا خودمم حسودیم شد عه چرا به من محل نمیزاره عجب گوهی خوردم اینو گرفتم
ادامه دارد
اسلاید بعد گوربهههه ات بله بله
۲۱.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.