P:4
P:4
پوففف باز تنها شدم ولی میتونم وجود تهیونگ رو توی قلبم حس کنم از اتاق اومدم بیرون ک ی مرد گنده رو دیدم
ات: هینننن ترسیدم بابا
بادیگارد: ببخشید خانوم
ات: تو اینجا چیکار میکنی؟
بادیگارد: دستور اربابه
ات: هوم باشه رفتم توی اشپز خونه باز ی بادیگارد دیدم رفتم ی شیرکاکائو برداشتم
ات: میخوری
بادیگارد: نه ممنون خانوم ارباب
ات: نترس من به تهیونگ میگم
رفتم شیرکاکائو رو دادم دستش
بادیگارد: ممنون خانم ارباب تعظیم کرد*
ات: خواهش میکنم رفتم توی حیاط واااا انگار میخوام فرار کنم یا منو بکشن رفتم روی تاب نشستم شیرکاکائو رو خوردم گفتم بریم یکم کرم بریزم رفتم جلو بادیگارد ایستادم
اصلا تکون نمیخورد منم زل زدم بهش ک یهو خندم گرفت
بادیگار:😐
ات: وایییی خسته نشدی اینجوری سیخ ایستادی
بادیگارد: دستور اربابه
ات: اها(خنده) رفتم پیش اون دوتا
ات: بیاین بازی کنیم
بادیکارد۱: ولی
ات: نترس بابا تهیونگ کاریتون نداره
بادیگارد ۱: باشه
ات: خب قایم موشک
بادیگارد ۲: خوبه
ات: خب من میشمارم شما قایم شین بادیگاردا رفتن و من چشمامو بستم و شروع ب شماردن شدم رفتم دنبالشون گشتم
ک دیدم یکیشون پشت دیوار قایم شدع و داشت اونورو نگا میکرد
ات: پخخخخ یهو با ترس برگشت هردوتامو خندیدم رفتیم اون یکیو هم پیدا کردیم
چند ساعت بعد:
بادیگارد۲: وای خانم...شما خیلی باحال بودین
ات: ی دور دیگه مسابقه بدیم
تهیونگ: زنگ زدم ب بادیگارد تا ببینم ات چیکار میکنع
بادیگارد: بله قربان
تهیونگ: ات کجاس داره چیکار میکنه؟
بادیگارد: خانم....دارن با بادیگاردا بازی میکنن
ات: چی ات داره با بادیگارد بازی میکنه
بادیگارد: بله مسابقه میدن
تهیونگ: باشه حواست بهش باشه
بادیگارد: چشم
قطع کرد*
ات واقا کیوته :))
ات: رفتم توی اتاق وای خیلی باحالن خیلی خوش گذشت رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم دراومدم لباس راحتی مو پوشیدم و خوابیدم صبح ویو بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم رفتم روی کاناپه نشستم ک صدای تیر اندازی اومد خیلی ترسیدم رفتم توی اتاق قایم شدم قلبم تند تند میزد با دستای لرزون رفتم ک چیزی نفهمیدم و سیاهی
ویو کوک: هه دختر کوچولو میشد عین اب خوردن دزدیدش بردمش توی ماشین و نشوندمش روی پاهام خیلی خوشگل بود نمیدونم چرا یهو ناخواسته لبای پفکیشو بوسیدم مزه عسل میدادن نمیدونستم تهیونگم سلیقش خوبه
لایک:۱۰
پوففف باز تنها شدم ولی میتونم وجود تهیونگ رو توی قلبم حس کنم از اتاق اومدم بیرون ک ی مرد گنده رو دیدم
ات: هینننن ترسیدم بابا
بادیگارد: ببخشید خانوم
ات: تو اینجا چیکار میکنی؟
بادیگارد: دستور اربابه
ات: هوم باشه رفتم توی اشپز خونه باز ی بادیگارد دیدم رفتم ی شیرکاکائو برداشتم
ات: میخوری
بادیگارد: نه ممنون خانوم ارباب
ات: نترس من به تهیونگ میگم
رفتم شیرکاکائو رو دادم دستش
بادیگارد: ممنون خانم ارباب تعظیم کرد*
ات: خواهش میکنم رفتم توی حیاط واااا انگار میخوام فرار کنم یا منو بکشن رفتم روی تاب نشستم شیرکاکائو رو خوردم گفتم بریم یکم کرم بریزم رفتم جلو بادیگارد ایستادم
اصلا تکون نمیخورد منم زل زدم بهش ک یهو خندم گرفت
بادیگار:😐
ات: وایییی خسته نشدی اینجوری سیخ ایستادی
بادیگارد: دستور اربابه
ات: اها(خنده) رفتم پیش اون دوتا
ات: بیاین بازی کنیم
بادیکارد۱: ولی
ات: نترس بابا تهیونگ کاریتون نداره
بادیگارد ۱: باشه
ات: خب قایم موشک
بادیگارد ۲: خوبه
ات: خب من میشمارم شما قایم شین بادیگاردا رفتن و من چشمامو بستم و شروع ب شماردن شدم رفتم دنبالشون گشتم
ک دیدم یکیشون پشت دیوار قایم شدع و داشت اونورو نگا میکرد
ات: پخخخخ یهو با ترس برگشت هردوتامو خندیدم رفتیم اون یکیو هم پیدا کردیم
چند ساعت بعد:
بادیگارد۲: وای خانم...شما خیلی باحال بودین
ات: ی دور دیگه مسابقه بدیم
تهیونگ: زنگ زدم ب بادیگارد تا ببینم ات چیکار میکنع
بادیگارد: بله قربان
تهیونگ: ات کجاس داره چیکار میکنه؟
بادیگارد: خانم....دارن با بادیگاردا بازی میکنن
ات: چی ات داره با بادیگارد بازی میکنه
بادیگارد: بله مسابقه میدن
تهیونگ: باشه حواست بهش باشه
بادیگارد: چشم
قطع کرد*
ات واقا کیوته :))
ات: رفتم توی اتاق وای خیلی باحالن خیلی خوش گذشت رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم دراومدم لباس راحتی مو پوشیدم و خوابیدم صبح ویو بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم رفتم روی کاناپه نشستم ک صدای تیر اندازی اومد خیلی ترسیدم رفتم توی اتاق قایم شدم قلبم تند تند میزد با دستای لرزون رفتم ک چیزی نفهمیدم و سیاهی
ویو کوک: هه دختر کوچولو میشد عین اب خوردن دزدیدش بردمش توی ماشین و نشوندمش روی پاهام خیلی خوشگل بود نمیدونم چرا یهو ناخواسته لبای پفکیشو بوسیدم مزه عسل میدادن نمیدونستم تهیونگم سلیقش خوبه
لایک:۱۰
۱۹.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲