بی احساس 8
#بی_احساس_8
.
.
( ادامه پارت قبل)
.
.
منشی کیم میتونی بری من و آقای ساجو خودمون میریم خونه &بله .. چشم خانم یون
.
.
+هیون رانندگی بلدی؟!
_ آره چطور ؟!
+حوصله منشی کیم رو نداشتم ردش کردم رفت میشینی پشت فرمون؟!؟ ( این یه دروغ محض بود من میخواستم که تنها باشیم تا ازش درباره جوابی که داد سوال کنم)
_ آره .. حتما
.
.
(ووووو ... صدای ماشین درحال حرکت)
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه سکوت داخل ماشین رو شکستم و گفتم :
+ خیلی قوی به نظر میومدی!!
_ قوی؟ منظورت چیه؟!
+««متاسفم ولی این کنفرانس در رابطه با زندگی شخصی من نیست پس به این سوال جوابی نخواهم داد»»
_ آها ... میدونی به نظرم تنها جوابی بود که میتوانست دهنشون رو یبنده ... و اینکه تو اونجا بودی
+من؟! چه ربطی به من داره؟؟
_««هیون نترس من هستم »»خودت قبل از شروع کنفرانس اینو گفتی
+ اهااا.. آره درست میگی .... خب آقای راننده کجا داریم میریم
.
همونطور که داشتم حرف میزدم صورتم رو به سمتش چرخوندم خیلی شاد به نظر میومدی و البته صمیمی انگار که دوسال بهم دیگه ایم.....
.
_ خوب راستش مقصد مشخصی ندارم .... تو بگو کجا بریم ؟
+ عاااا .. حالا که مقصدت مشخص نیست نظرت با یه دوکبوکی چیه؟؟!
_نظرم مثبت
+ پس دور بزن
.
توی مسیر به سمت رستوران خیلی خندیدیم و مثل دوتا رفیق صمیمی بودیم و من اصلا یادم رفته بود این همون پسریه که ۷ساله روش کراش دارم .... نه همون پسریه که ۷سال روش کراش داشتم ولی الان عاشقش شدم .....
.
+بشین تا بیام
_ چی ؟! مگه قرار نیست بریم تو بخوریم؟!
+تو ؟! ... آها چرااا میریم فقط میخوام ببینم وضعیت برای حضور یه بوکسور معروف اون تو خوبه یانه
_هههه ( خنده آروم ) باشه منتظرم
.
+اووووو اینجا خالیه .... سلام جناب خسته نباشین
& خیلی ممنون چطور میتونم کمکتون کنم
+ عااا بله ... دو بشقاب دوکبوکی میخواستم با مخلفات
& بله حتما .. فقط همین جا میل میکنید یا میبرید؟!
.
بعد از شنیدن این حرفش سرم رو به سمت ماشین چرخوندم و چند لحظه ای به هیون خیره شدم و یا خودم گفتم « مغازه خالیه»
.
& خانم؟! ...خانم؟!
.
نگاهم رو از هیون برداشتم و چرخیدم به سمت میز
.
+ عااا بله ببخشید .. چی پرسیدین
& گفتم غذارو همین جا میل میکنید یا با خودتون میبرید
+ آها ... نه با خودم میبرم
.
بعد از تحولی گرفتن غذا سریع به سمت ماشین برگشتم
.
( نشستن تو ماشین)
+ آه ... خیلی شلوغ بود ... ولی موفق شدم غذا رو بگیرم
_ اوه که اینطور .. به پس بزن بریم .... عاااا صبر کن الان کجا غذا بخوریم ؟!
+ میخوای بریم خونه من ؟!
_ باشه پس بریم
.
.
.
.
.
( ادامه پارت قبل)
.
.
منشی کیم میتونی بری من و آقای ساجو خودمون میریم خونه &بله .. چشم خانم یون
.
.
+هیون رانندگی بلدی؟!
_ آره چطور ؟!
+حوصله منشی کیم رو نداشتم ردش کردم رفت میشینی پشت فرمون؟!؟ ( این یه دروغ محض بود من میخواستم که تنها باشیم تا ازش درباره جوابی که داد سوال کنم)
_ آره .. حتما
.
.
(ووووو ... صدای ماشین درحال حرکت)
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه سکوت داخل ماشین رو شکستم و گفتم :
+ خیلی قوی به نظر میومدی!!
_ قوی؟ منظورت چیه؟!
+««متاسفم ولی این کنفرانس در رابطه با زندگی شخصی من نیست پس به این سوال جوابی نخواهم داد»»
_ آها ... میدونی به نظرم تنها جوابی بود که میتوانست دهنشون رو یبنده ... و اینکه تو اونجا بودی
+من؟! چه ربطی به من داره؟؟
_««هیون نترس من هستم »»خودت قبل از شروع کنفرانس اینو گفتی
+ اهااا.. آره درست میگی .... خب آقای راننده کجا داریم میریم
.
همونطور که داشتم حرف میزدم صورتم رو به سمتش چرخوندم خیلی شاد به نظر میومدی و البته صمیمی انگار که دوسال بهم دیگه ایم.....
.
_ خوب راستش مقصد مشخصی ندارم .... تو بگو کجا بریم ؟
+ عاااا .. حالا که مقصدت مشخص نیست نظرت با یه دوکبوکی چیه؟؟!
_نظرم مثبت
+ پس دور بزن
.
توی مسیر به سمت رستوران خیلی خندیدیم و مثل دوتا رفیق صمیمی بودیم و من اصلا یادم رفته بود این همون پسریه که ۷ساله روش کراش دارم .... نه همون پسریه که ۷سال روش کراش داشتم ولی الان عاشقش شدم .....
.
+بشین تا بیام
_ چی ؟! مگه قرار نیست بریم تو بخوریم؟!
+تو ؟! ... آها چرااا میریم فقط میخوام ببینم وضعیت برای حضور یه بوکسور معروف اون تو خوبه یانه
_هههه ( خنده آروم ) باشه منتظرم
.
+اووووو اینجا خالیه .... سلام جناب خسته نباشین
& خیلی ممنون چطور میتونم کمکتون کنم
+ عااا بله ... دو بشقاب دوکبوکی میخواستم با مخلفات
& بله حتما .. فقط همین جا میل میکنید یا میبرید؟!
.
بعد از شنیدن این حرفش سرم رو به سمت ماشین چرخوندم و چند لحظه ای به هیون خیره شدم و یا خودم گفتم « مغازه خالیه»
.
& خانم؟! ...خانم؟!
.
نگاهم رو از هیون برداشتم و چرخیدم به سمت میز
.
+ عااا بله ببخشید .. چی پرسیدین
& گفتم غذارو همین جا میل میکنید یا با خودتون میبرید
+ آها ... نه با خودم میبرم
.
بعد از تحولی گرفتن غذا سریع به سمت ماشین برگشتم
.
( نشستن تو ماشین)
+ آه ... خیلی شلوغ بود ... ولی موفق شدم غذا رو بگیرم
_ اوه که اینطور .. به پس بزن بریم .... عاااا صبر کن الان کجا غذا بخوریم ؟!
+ میخوای بریم خونه من ؟!
_ باشه پس بریم
.
.
.
۲.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.