Part:77
Part:77
خودشون رو کنار دریا رسونده بودند تا اولین تجربه دیدن غروب آفتاب که وقتی روی خط بیکران دریا ناپدید میشد و زیبایی وصف نشدی داشت رو با هم تجربه کنند.
به خاطر مدت طولانی که دستانشون قفل هم بود، دستانشون عرق کرده بود. با این حال تهیونگ به هیچ وجه اجازه باز کردن اون پیوند رو نداد.
احساساتش مملو از شیرینی، شادی و عشق بود.
اینکه برای اولین بار کسی رو داشت تا احساساتش رو به اون فرد ابراز کنه، برای تهیونگ متفاوت بود.
نشستن روی تخته سنگ رو به شن ها ترجیح دادند تا مجبور به شستن اون لباس ها نشوند.
به دقایق حساس نزدیک میشدند. حتی باعث بالا رفتن ضربان قلب منِ نویسنده داستان شده بود؛ هرچند بی دلیل.
امیلی غرق در نگاه دایرهی نارنجی رنگ بود. تهیونگ هم به خورشید درخشان خودش نگاه میکرد.
انگار تهیونگ رمانتیکتر از چیزی بود که حتی خودش فکر میکرد.
و این رمانتیک بودن یک محرکی بود تا تهیونگ اون لحظه رو برای هر دوشون رمانتیک بسازه.
-امیلی.
با صدای تهیونگ، دختر بهش نگاه کرد. تهیونگ به چشمانِ امیلی که از هر لحظه دیگری بیشتر دلربایی میکردند زل زده بود.
پسر آبِ دهنش که جمع شده بود رو به پایین فرستاد که باعث بالا-پایین شدن سیب گلوش شد. امیلی هم که از این قاعده مستثنی نبود، ولی به خاطر نداشتن سیب گلوی برجستهتر تهیونگ چیزی نفهمید.
خورشید حالا از هر وقت دیگری تند تر حرکت میکرد، انگار برای بالا رفتن ماه هیجان داشت.
مثل هر ۳۶۵ روز سال که این روند تکرار میشه.
تهیونگ سرش رو نزدیک برد اما امیلی همچنان بی حرکت مسح شده به تهیونگ نگاه میکرد.
پسر با دیدن هیچ مخالفتی از فرد مقابل، سرش رو نزدیکتر برد.
و اینجوری شد که امیلی و تهیونگ دومین بوسشون رو تجربه کردند.
این دفعه امیلی کمتر ناشیانه برخورد میکرد.
در تمام مدت بوسه یک جفت چشم نظارهگر زوج رمانتیک ما بود، که با عصبانیت دستانش رو مشت کرده بود.
----------------------
سلام آفتابگردونا، روز جمعتون بخیر.
ببخشید کمی دیر شد، امتحانات شفاهی رو شروع کردند زمان نداشتم بنویسم.
مرسی از لایکاتون. بالای ۱۵ تا میرسونینش؟:)
----------------------
#bts
#taehyung
#Mediterraneantreasure
#fanfiction
خودشون رو کنار دریا رسونده بودند تا اولین تجربه دیدن غروب آفتاب که وقتی روی خط بیکران دریا ناپدید میشد و زیبایی وصف نشدی داشت رو با هم تجربه کنند.
به خاطر مدت طولانی که دستانشون قفل هم بود، دستانشون عرق کرده بود. با این حال تهیونگ به هیچ وجه اجازه باز کردن اون پیوند رو نداد.
احساساتش مملو از شیرینی، شادی و عشق بود.
اینکه برای اولین بار کسی رو داشت تا احساساتش رو به اون فرد ابراز کنه، برای تهیونگ متفاوت بود.
نشستن روی تخته سنگ رو به شن ها ترجیح دادند تا مجبور به شستن اون لباس ها نشوند.
به دقایق حساس نزدیک میشدند. حتی باعث بالا رفتن ضربان قلب منِ نویسنده داستان شده بود؛ هرچند بی دلیل.
امیلی غرق در نگاه دایرهی نارنجی رنگ بود. تهیونگ هم به خورشید درخشان خودش نگاه میکرد.
انگار تهیونگ رمانتیکتر از چیزی بود که حتی خودش فکر میکرد.
و این رمانتیک بودن یک محرکی بود تا تهیونگ اون لحظه رو برای هر دوشون رمانتیک بسازه.
-امیلی.
با صدای تهیونگ، دختر بهش نگاه کرد. تهیونگ به چشمانِ امیلی که از هر لحظه دیگری بیشتر دلربایی میکردند زل زده بود.
پسر آبِ دهنش که جمع شده بود رو به پایین فرستاد که باعث بالا-پایین شدن سیب گلوش شد. امیلی هم که از این قاعده مستثنی نبود، ولی به خاطر نداشتن سیب گلوی برجستهتر تهیونگ چیزی نفهمید.
خورشید حالا از هر وقت دیگری تند تر حرکت میکرد، انگار برای بالا رفتن ماه هیجان داشت.
مثل هر ۳۶۵ روز سال که این روند تکرار میشه.
تهیونگ سرش رو نزدیک برد اما امیلی همچنان بی حرکت مسح شده به تهیونگ نگاه میکرد.
پسر با دیدن هیچ مخالفتی از فرد مقابل، سرش رو نزدیکتر برد.
و اینجوری شد که امیلی و تهیونگ دومین بوسشون رو تجربه کردند.
این دفعه امیلی کمتر ناشیانه برخورد میکرد.
در تمام مدت بوسه یک جفت چشم نظارهگر زوج رمانتیک ما بود، که با عصبانیت دستانش رو مشت کرده بود.
----------------------
سلام آفتابگردونا، روز جمعتون بخیر.
ببخشید کمی دیر شد، امتحانات شفاهی رو شروع کردند زمان نداشتم بنویسم.
مرسی از لایکاتون. بالای ۱۵ تا میرسونینش؟:)
----------------------
#bts
#taehyung
#Mediterraneantreasure
#fanfiction
۱۰.۳k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.