fake taehyung
fake taehyung
part*⁴
ا/ت: واقعا میخوای بری
جکی: برو بابا
تهیونگ: گفتم که بلند شو
جکی بردن بیرون
همونجا زدم زیر گریه
تهیونگ: بیا فهمیدی
ا/ت: خیلی ممنون که کاری کردی به فهمم میخوام با کی زندگی کنم
تهیونگ: خواهش
ا/ت: حالا میتونید بگید تهونا کیه
تهیونگ: خواهرمه حدود یک ماه پیش با جکی بود به او هم قول های الکی داد و هیچی ولش کرد خواهرم الان افسردگی داره
ا/ت: اخی☹️
تهیونگ: گوشیتو داره زنگ میخوره
ا/ت: میشه جواب بدم
تهیونگ: نه
ا/ت: چرا از بیمارستان
تهیونگ: دکتری؟؟
ا/ت: اره میشه برم ترو خدا مامانم و بابام هم به این شهر اومدن ببینمشون بعد برمیگردم قول میدم
تهیونگ: اعتماد ندارم
ا/ت: چیکار کنم اعتماد کنی
تهیونگ: باهات بیام
ا/ت: بیای باشه خب میتونی سریع منو برسونی بیمارستان
تهیونگ: باشه
رفتیم بیمارستان
ا/ت: اگه حوصلت سر میره برو تو اون اتاقم بشین من میان
تهیونگ: باش
دو ساعت بعد
ا/ت: تمام
تهیونگ: خب بریم
ا/ت: میشه برم خانواده مو ببینم
تهیونگ: شرمنده نه
ا/ت: چرا نمیزاری خودت چی میتونی یک هفته از خانوادت دور بمونی
تهیونگ: من از بچگی با خانوادم زندگی نمیکردم فقط ماهی یه بار
ا/ت: خب منم ده ساله اینجا زندگی میکنم اصلا چیکار بهم داری پیشت بمونم به چه دلیلی
تهیونگ: میخوام باهات شرط ببندم
ا/ت: چه شرطی
تهیونگ: بعد میگم
داشتیم باهام حرف میزدیم در باز شد
م: ا/ت
ا/ت: مامان بابا شما اینجا چیکار میکنید
م: تو خونه نبودی
ا/ت: بیا این کلید برین اونجا
پ: داماد ایشونه
ا/ت: ها
م:به به چه دامادی دختر تو که عکسشو فرستادی یه جور دیگه بود چطور اینجا خیلی خوشتیپ تره
ا/ت: نه مامان اشتباه فهمیدی
م: پس چی
#فیک
#سناریو
part*⁴
ا/ت: واقعا میخوای بری
جکی: برو بابا
تهیونگ: گفتم که بلند شو
جکی بردن بیرون
همونجا زدم زیر گریه
تهیونگ: بیا فهمیدی
ا/ت: خیلی ممنون که کاری کردی به فهمم میخوام با کی زندگی کنم
تهیونگ: خواهش
ا/ت: حالا میتونید بگید تهونا کیه
تهیونگ: خواهرمه حدود یک ماه پیش با جکی بود به او هم قول های الکی داد و هیچی ولش کرد خواهرم الان افسردگی داره
ا/ت: اخی☹️
تهیونگ: گوشیتو داره زنگ میخوره
ا/ت: میشه جواب بدم
تهیونگ: نه
ا/ت: چرا از بیمارستان
تهیونگ: دکتری؟؟
ا/ت: اره میشه برم ترو خدا مامانم و بابام هم به این شهر اومدن ببینمشون بعد برمیگردم قول میدم
تهیونگ: اعتماد ندارم
ا/ت: چیکار کنم اعتماد کنی
تهیونگ: باهات بیام
ا/ت: بیای باشه خب میتونی سریع منو برسونی بیمارستان
تهیونگ: باشه
رفتیم بیمارستان
ا/ت: اگه حوصلت سر میره برو تو اون اتاقم بشین من میان
تهیونگ: باش
دو ساعت بعد
ا/ت: تمام
تهیونگ: خب بریم
ا/ت: میشه برم خانواده مو ببینم
تهیونگ: شرمنده نه
ا/ت: چرا نمیزاری خودت چی میتونی یک هفته از خانوادت دور بمونی
تهیونگ: من از بچگی با خانوادم زندگی نمیکردم فقط ماهی یه بار
ا/ت: خب منم ده ساله اینجا زندگی میکنم اصلا چیکار بهم داری پیشت بمونم به چه دلیلی
تهیونگ: میخوام باهات شرط ببندم
ا/ت: چه شرطی
تهیونگ: بعد میگم
داشتیم باهام حرف میزدیم در باز شد
م: ا/ت
ا/ت: مامان بابا شما اینجا چیکار میکنید
م: تو خونه نبودی
ا/ت: بیا این کلید برین اونجا
پ: داماد ایشونه
ا/ت: ها
م:به به چه دامادی دختر تو که عکسشو فرستادی یه جور دیگه بود چطور اینجا خیلی خوشتیپ تره
ا/ت: نه مامان اشتباه فهمیدی
م: پس چی
#فیک
#سناریو
۲۹.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.