نفرین شده پارت هفتم
#نفرین شده #پارت_هفتم
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اول نمیخواستم جواب بدم ولی از بس زنگ خورد مجبور شدم
_عجب کنه ایه .....
جواب دادم : الوووو
مخاطب : سلاااامممم الییی چطور مطوری ؟
_هووومممم خوبم
کاملا خوابالود جواب میدادم هنوز مخم هنگ بود و نمیدونستم دارم با کی حرف میزنم
مخاطب : تو که هنوز خوابی تنبل پاشو دیگهه..... منو پریسا داریم میایم اونجا
_تو کی هستی ؟ پریسا کیه ؟
مخاطب : باز تو خوابیدی همه رو یادت رفت ؟داریم میایم اونجا دیگه، پاشو
و قطع کرد ، هنوز هنگ بودم و نمیدونستم کی بود اصلا ، فقط به خوابیدن دوباره فکر میکردم ، دوباره خوابم برد که ایندفعه با صدای آیفون بیدار شدم فکر کردم بقیه درو باز میکنن ولی هر چقدر صبر کردم کسی درو باز نکرد ، به ناچار خودم رفتم درو باز کردم ،، ساناز و پریسا بودن
پریسا : اینو نگاه الان داره بیدار میشه تازه
ساناز: وااااا... مگه زنگ نزدم گفتم بیدار شو
_کی زنگ زدی ؟من که یادم نمیاد
قیافه ساناز و پریسا قشنگ اینطوری بود 😐
ساناز : بیخیال بابا مهم نیست
پریسا : خانواده تشریف ندارن ؟
_نمیدونم من الان بیدار شدم
ساناز : بعله .. در جریانت هستیم
رفتم تو آشپزخونه مامان یادداشت گذاشته بود : عزیزم من با پدرت میریم خرید صبحانه آمادس بخور ممکنه دیر بیام ، صبحانه رو خوردم و میزو جمع کردم و رفتم پیش بچه ها ، چیپس و پفک و هله هوله خریده بودن و عین منگلا هنوز سر پا بودن
پریسا : مامانت اینا کجان ؟
_یادداشت گذاشتن که میرن خرید دیر برمیگردن
ساناز : عه چه بهتر
_چه مهمونای پررویی ، بتمرگید دیگه میخواید کل خونمون رو با علف زیر پاتون سبز کنین ؟
نشستن و شروع کردن به مسخره بازی و شوخی و بگو بخند و تو سر کله هم زدن ، تو حال خودمون بودیم که یهو صدای یکی از درا از طبقه بالا اومد ، بچه ها با تعجب نگام میکردن
ساناز : اسکل مگه نگفتی کسی خونه نیس؟
_خب کسی نیست واقعا ، ایلیا که رفته بیرون و مامان بابا هم رفتن خرید
پریسا : پس نکنه این صدا مال سعدی گرانقدر از قبر بود ؟
_منم مثل تو نمیدونم بزار برم نگاه کنم
هر سه تامون رفتیم سمت راه پله ها و .....
اینم پارت هفتم تقدیم به شما 🥰🙏ممنون از همراهی قشنگتون ❤️ امیدوارم خوشتون بیاد ❤️❤️🧡 لایک و فالو کنین منم انرژی بگیرم 🥺🥲
#طنز #جالب #بامزه #رمان #ترسناک #ویسگون #اکسپلور
#رمان_z
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اول نمیخواستم جواب بدم ولی از بس زنگ خورد مجبور شدم
_عجب کنه ایه .....
جواب دادم : الوووو
مخاطب : سلاااامممم الییی چطور مطوری ؟
_هووومممم خوبم
کاملا خوابالود جواب میدادم هنوز مخم هنگ بود و نمیدونستم دارم با کی حرف میزنم
مخاطب : تو که هنوز خوابی تنبل پاشو دیگهه..... منو پریسا داریم میایم اونجا
_تو کی هستی ؟ پریسا کیه ؟
مخاطب : باز تو خوابیدی همه رو یادت رفت ؟داریم میایم اونجا دیگه، پاشو
و قطع کرد ، هنوز هنگ بودم و نمیدونستم کی بود اصلا ، فقط به خوابیدن دوباره فکر میکردم ، دوباره خوابم برد که ایندفعه با صدای آیفون بیدار شدم فکر کردم بقیه درو باز میکنن ولی هر چقدر صبر کردم کسی درو باز نکرد ، به ناچار خودم رفتم درو باز کردم ،، ساناز و پریسا بودن
پریسا : اینو نگاه الان داره بیدار میشه تازه
ساناز: وااااا... مگه زنگ نزدم گفتم بیدار شو
_کی زنگ زدی ؟من که یادم نمیاد
قیافه ساناز و پریسا قشنگ اینطوری بود 😐
ساناز : بیخیال بابا مهم نیست
پریسا : خانواده تشریف ندارن ؟
_نمیدونم من الان بیدار شدم
ساناز : بعله .. در جریانت هستیم
رفتم تو آشپزخونه مامان یادداشت گذاشته بود : عزیزم من با پدرت میریم خرید صبحانه آمادس بخور ممکنه دیر بیام ، صبحانه رو خوردم و میزو جمع کردم و رفتم پیش بچه ها ، چیپس و پفک و هله هوله خریده بودن و عین منگلا هنوز سر پا بودن
پریسا : مامانت اینا کجان ؟
_یادداشت گذاشتن که میرن خرید دیر برمیگردن
ساناز : عه چه بهتر
_چه مهمونای پررویی ، بتمرگید دیگه میخواید کل خونمون رو با علف زیر پاتون سبز کنین ؟
نشستن و شروع کردن به مسخره بازی و شوخی و بگو بخند و تو سر کله هم زدن ، تو حال خودمون بودیم که یهو صدای یکی از درا از طبقه بالا اومد ، بچه ها با تعجب نگام میکردن
ساناز : اسکل مگه نگفتی کسی خونه نیس؟
_خب کسی نیست واقعا ، ایلیا که رفته بیرون و مامان بابا هم رفتن خرید
پریسا : پس نکنه این صدا مال سعدی گرانقدر از قبر بود ؟
_منم مثل تو نمیدونم بزار برم نگاه کنم
هر سه تامون رفتیم سمت راه پله ها و .....
اینم پارت هفتم تقدیم به شما 🥰🙏ممنون از همراهی قشنگتون ❤️ امیدوارم خوشتون بیاد ❤️❤️🧡 لایک و فالو کنین منم انرژی بگیرم 🥺🥲
#طنز #جالب #بامزه #رمان #ترسناک #ویسگون #اکسپلور
#رمان_z
۱۱.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.