نفرین شده پارت نهم
#نفرین شده #پارت_نهم
_حالا تو اینقدرم به من امیدوار نباش ، من اتاقم خیلی بهم ریختس باید اول اونجا رو جمع کنم ، شاید وقت نکردم درس بخونم ، شما بخونید به منم برسونین خخخخ
ساناز : اییییششش .. باشه حالا ببینم چیکار میتونم برات انجام بدم
هردوشون خداحافظی کردن و رفتن منم سریع رفتم بالا . بابا از بیرون غذا گرفته بود ، غذا رو خوردیم و سریع اومدم تو اتاق ، خیلی بهم ریخته و کثیف بود ، اصلا امکان راه رفتن تو اتاق نبود ، مامان اومد بین در ایستاد
مامان: الینا گرگم به هوا تو اتاق بازی کردین ؟ چرا اینقدر بهم ریختس ؟
_مامان مگه بچه ایم بازی کنیم ؟ نمیدونم چطوری اینقدر کثیف شده ، الان جمعش میکنم
مامان :کمک نمیخوای ؟
_نه مامان جان شما برید من تمیزش میکنم
مامان : باشه عزیزم ، و رفت ، نزدیکای ساعت ۱:۳۰ ظهر شروع کردم و ساعت ۴ تمام شد ، از خستگی رو به موت بودم ، روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم به سه شماره نرسیده خوابم برد ، ولی چه خوابی که همش کابوس بود
ساعت ۸با صدای مامان بیدار شدم : الینا مامان پاشو شام آمادس بخور بعد شام بخواب
سرم خیلی درد میکرد ، به هر زحمتی بود بیدار شدم ، دو لقمه شام خوردم و یه قرص مسکن هم خوردم و رفتم بالا شاید کمی درس بخونم ، ساعت ۹شروع کردم به درس خوندن و ساعت ۱۲ تمام شد
خیلی سریع خوابیدم ، صبحش ساعت ۷با صدای هشدار گوشیم بیدار شدم ، خواستم گوشی رو بردارم دیدم نیست
_عههه گوشیم کو ؟شب گذاشتم زیر سرم
صدای گوشی میومد ولی نزدیکم نبود ، چشم چرخوندم که زیر در روی زمین پیداش کردم ،
_وااا چطوری رفته اونجا
برداشتمش و صداش رو قطع کردم ، لباسام رو پوشیدم و کولمم برداشتم و رفتم پایین ، یه لقمه نون و پنیر گرفتم و خوردم
بابا: الینا میخوای خودم برسونمت
_نه بابا جون ساناز ماشین میاره
بابا: باشه عزیزم مراقب خودتون باشین
مامان : الینا این لقمه رو هم بگیر بین راه بخور
ایلیا : اییییی چقدر لوسش میکنین ، الان رودل میکنه
_دیگه دیگه تک دخترم و سرور
ایلیا: نه بابااا ، یه جوری میگه تک دخترم حالا انگار من ۱۰ تا داداش دارم ، مگه منم تک پسر نیستم ؟
_به من چه ، میخواستی دختر بشی نازتو بخرن
ایلیا : فردا پس فردا رفتی خونه شوهر دیگه از این خبرا نیست ، مامان خانوم دارم به شما هم میگم این پس فردا شوهر کنه دوباره بر میگرده بیخ ریش منه بدبخت ، البته صبر کن ببینم خاک تو سر اونی که بیاد تو رو بگیره نه کار بلدی ، نه غذا بلدی ، اخلاقم که ماشاالله نداری ، بیچاره دلم براش میسوزه
_خفه شو بابا
ایلیا : واایییی به بابا میگی خفه شو
مامان : ایلیا بسه اینقدر خواهرتو اذیت نکن
ساعت ۷:۳۰ بود وای دیرم شد بدو بدو رفتم بیرون و خداحافظی کردم ....
پارت نهم تقدیمتون 😍❤️لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان_z
_حالا تو اینقدرم به من امیدوار نباش ، من اتاقم خیلی بهم ریختس باید اول اونجا رو جمع کنم ، شاید وقت نکردم درس بخونم ، شما بخونید به منم برسونین خخخخ
ساناز : اییییششش .. باشه حالا ببینم چیکار میتونم برات انجام بدم
هردوشون خداحافظی کردن و رفتن منم سریع رفتم بالا . بابا از بیرون غذا گرفته بود ، غذا رو خوردیم و سریع اومدم تو اتاق ، خیلی بهم ریخته و کثیف بود ، اصلا امکان راه رفتن تو اتاق نبود ، مامان اومد بین در ایستاد
مامان: الینا گرگم به هوا تو اتاق بازی کردین ؟ چرا اینقدر بهم ریختس ؟
_مامان مگه بچه ایم بازی کنیم ؟ نمیدونم چطوری اینقدر کثیف شده ، الان جمعش میکنم
مامان :کمک نمیخوای ؟
_نه مامان جان شما برید من تمیزش میکنم
مامان : باشه عزیزم ، و رفت ، نزدیکای ساعت ۱:۳۰ ظهر شروع کردم و ساعت ۴ تمام شد ، از خستگی رو به موت بودم ، روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم به سه شماره نرسیده خوابم برد ، ولی چه خوابی که همش کابوس بود
ساعت ۸با صدای مامان بیدار شدم : الینا مامان پاشو شام آمادس بخور بعد شام بخواب
سرم خیلی درد میکرد ، به هر زحمتی بود بیدار شدم ، دو لقمه شام خوردم و یه قرص مسکن هم خوردم و رفتم بالا شاید کمی درس بخونم ، ساعت ۹شروع کردم به درس خوندن و ساعت ۱۲ تمام شد
خیلی سریع خوابیدم ، صبحش ساعت ۷با صدای هشدار گوشیم بیدار شدم ، خواستم گوشی رو بردارم دیدم نیست
_عههه گوشیم کو ؟شب گذاشتم زیر سرم
صدای گوشی میومد ولی نزدیکم نبود ، چشم چرخوندم که زیر در روی زمین پیداش کردم ،
_وااا چطوری رفته اونجا
برداشتمش و صداش رو قطع کردم ، لباسام رو پوشیدم و کولمم برداشتم و رفتم پایین ، یه لقمه نون و پنیر گرفتم و خوردم
بابا: الینا میخوای خودم برسونمت
_نه بابا جون ساناز ماشین میاره
بابا: باشه عزیزم مراقب خودتون باشین
مامان : الینا این لقمه رو هم بگیر بین راه بخور
ایلیا : اییییی چقدر لوسش میکنین ، الان رودل میکنه
_دیگه دیگه تک دخترم و سرور
ایلیا: نه بابااا ، یه جوری میگه تک دخترم حالا انگار من ۱۰ تا داداش دارم ، مگه منم تک پسر نیستم ؟
_به من چه ، میخواستی دختر بشی نازتو بخرن
ایلیا : فردا پس فردا رفتی خونه شوهر دیگه از این خبرا نیست ، مامان خانوم دارم به شما هم میگم این پس فردا شوهر کنه دوباره بر میگرده بیخ ریش منه بدبخت ، البته صبر کن ببینم خاک تو سر اونی که بیاد تو رو بگیره نه کار بلدی ، نه غذا بلدی ، اخلاقم که ماشاالله نداری ، بیچاره دلم براش میسوزه
_خفه شو بابا
ایلیا : واایییی به بابا میگی خفه شو
مامان : ایلیا بسه اینقدر خواهرتو اذیت نکن
ساعت ۷:۳۰ بود وای دیرم شد بدو بدو رفتم بیرون و خداحافظی کردم ....
پارت نهم تقدیمتون 😍❤️لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان_z
۱۱.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.