امجدی و رییسش اومدن بیرون.دوستاش اومدن پیشش،فرهاد:«حالت خ
امجدی و رییسش اومدن بیرون.دوستاش اومدن پیشش،فرهاد:«حالت خوبه امجدی؟»امجدی:«خوبم،منو ببخشین که اینکارو کردم»-این چه حرفیه امجدی مگه دست خودت بود؟حالا هم بیا بریم استراحت کن/آرشان دست امی رو گرفت:«نگران نباش خوب میشی»لبخند زدن.بعد فرهاد و امی با هم رفتن خونه.ص بعد:اومدن خونه.الناز اومد جلو:«سلام حمید،خوبی؟سلام آقا فرهاد خوب هستین؟حمید ببین لباس حنانه چه بهش میاد،وایسا،حنانه مامان بیا بابا لباستو ببینه(اومد و سلام داد)وای حمید میبینی چقدر بهش میاد»امی که نشون میده خوشحاله مثلا:«خیلی قشنگ شده»-خیلی خوشگله همونیه که سفارش داده بودیما،تا دیروز براش بزرگ بود اما الان کامل اندازه شه/-آره عالیه/-راستی آرزو خانوم(عمم)کیک پخته میگه بیایم جمع بشیم دور هم بخوریم/-دستشون درد نکنه/-خیلی خب بیا تو لباساتو عوض کن،آقا فرهاد بفرمایید داخل/فرهی:«چشم چشم بفرمایید»رفتن.همه نشستن.امی نشست کنار بابای من سلام دادن.بابام:«چه خبر،امروز چطور بود؟»امی:«خوب...»-از بچه های ارتش چه خبر/امی بغضش گرفت پا شد رفت./:«آقا حمید!؟»تعجب کرد.مامانش و النازم دیدن.الناز گفت یه لحظه وایسین بیام.پا شد رفت.
۲.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.