🌸
🌸
خسته ام! از تمدن، از شهر، از صدای آهن، از دود، از فکر
از آدمها، از خودم...
گاه آرزو میکنم کاش هر جانداری بودم جز انسان؛ گرگ یا گوزن، چه فرقی میکرد؟
اصلا چه اهمیتی داشت شکارچی باشم یا شکار؟
چه اهمیتی داشت گرگی گرسنه باشم که روزها صبورانه حضور شکاری را آرزو میکند، یا گوزنی که در یک روز سرد زمستانی، فشار دندان های گرگی پیر بر گلویش، به زندگیش خاتمه می دهد.
اصلا چه اهمیتی داشت چگونه بمیرم، کجا بمیرم و چقدر عمر کنم؟
کاش میشد شکل حقیقی بودنت را زیست کنی ، اگر گرگی، گرگ بودنت را زیست کنی و اگر آهو، بودنی آهو وار را…
حال چیستم؟
میمونی تکامل یافته، دلتنگ طبیعت و بودن در آن؟
گم شده در شهری که هر از گاهی تک درختی یا باریکه ی رودی که راهش را در شهر گم کرده مرا لبریز از نوستالژی غریب زادگاهم میکند.
گاهی دلم تنها گم شدن میخواهد. گم شدن در دل جنگلی دور...
کاش!
کاش اینجای قصه زاده نمیشدم…
خسته ام! از تمدن، از شهر، از صدای آهن، از دود، از فکر
از آدمها، از خودم...
گاه آرزو میکنم کاش هر جانداری بودم جز انسان؛ گرگ یا گوزن، چه فرقی میکرد؟
اصلا چه اهمیتی داشت شکارچی باشم یا شکار؟
چه اهمیتی داشت گرگی گرسنه باشم که روزها صبورانه حضور شکاری را آرزو میکند، یا گوزنی که در یک روز سرد زمستانی، فشار دندان های گرگی پیر بر گلویش، به زندگیش خاتمه می دهد.
اصلا چه اهمیتی داشت چگونه بمیرم، کجا بمیرم و چقدر عمر کنم؟
کاش میشد شکل حقیقی بودنت را زیست کنی ، اگر گرگی، گرگ بودنت را زیست کنی و اگر آهو، بودنی آهو وار را…
حال چیستم؟
میمونی تکامل یافته، دلتنگ طبیعت و بودن در آن؟
گم شده در شهری که هر از گاهی تک درختی یا باریکه ی رودی که راهش را در شهر گم کرده مرا لبریز از نوستالژی غریب زادگاهم میکند.
گاهی دلم تنها گم شدن میخواهد. گم شدن در دل جنگلی دور...
کاش!
کاش اینجای قصه زاده نمیشدم…
۳۰.۸k
۲۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.