دلنوشته

#دل‌نوشته(۲۰)

شکست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت ...!

🖤🖤🖤

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد
کار و بارت به غمِ چشم سیاهی بکشد

قصه ام قصه سرباز غریبی شده که
کار عشقَش به درِ خانه شاهی بکشد

این خودش حس غریبیست، نمیدانم چیست؟
اینکه هر روز مرا جانب راهی بکشد

عشق آن است که رودی سرِ عاشق شدنَش
جای دریا تنِ خود را ته چاهی بکشد

روزهاییست که در آتش خود میسوزم
آدمی خلق شده بار گناهی بکشد

گفته بودند که سیگار مضر است ولی
هر که عاشق شده رسم است که گاهی بکشد

در خودم غرق، گدایی سرِ کوچه میگفت
وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد
دیدگاه ها (۴)

#دل‌نوشته(۲۱)سکوت می‌کنمنه این که دردی نیستنه!گلویی نمانده ب...

#دل‌نوشته(۲۲)وای از آن روزتو عاشق شوی و من معشوقپدری از تو د...

#دل‌نوشته(۱۹)گیرم که ساختم ز تو اغیار را جدابا سایه‌ای که در...

#دل‌نوشته(۱۸)خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد نه من بسوزم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط