قرار نبود این شکلی بشه
قرار نبود این شکلی بشه
( درخواستی)
Part 2
( فردا )
از خوب بیدار شدم و به صورت خواهر کوچولوم که غرق در خواب بود خیره شدم و پشت دستم رو نوازش وار روی صورتش حرکت دادم
که آروم چشماش رو از هم فاصله داد
ا/ت : سلام بیدار شدی ؟
یوجی : اوهوم
و دوباره چشماش رو بست
یوجی الان ۱۷ سالش بود و چند ماه دیگه می رفت توی ۱۸ سال درسته اونقدر هم دختر کوچیکی نیست ولی جلوی من شکل دختر های ۷ ساله میشه
ا/ت : یوجی ...... من باید یه چند ماهی پیشت نباشم
سریع چشماش رو باز کرد
یوجی : چراااااا ؟!
ا/ت : ببین من باید یه چند روزی رو برم برای یه ماموریتی خب ؟ ولی در عوض بعد از اینکه بیام آنقدری پول دستم میاد که بتونم پول هملت رو بدم
یوجی : یعنی واقعا ارزشش رو داره ؟
ا/ت : البته که داره هیچی برای من با ارزش تر از جون خواهر کوچولوم نیست !
برای اینکه که مطمئن بشم حالت خوبه تو فعلا برو پیش همکارم باشه ؟
یوجی : باشه *ناراحت
ا/ت : ناراحت نباش دیگه باشه ؟
یوجی : باشه ولی تو هم قول بده سریع بر گردی باشه ؟
ا/ت : معلومه تموم زورم رو می زنم که سرعت تر برگردم پیش خواهر کوچولوم ........ حالا هم بیا صبحانه بخور که بعدش کم کم آماده بشیم بریم محل کار من که من تو ور بدم یه دوستم
صبحانمون رو خوردیم و کمک م اماده شدیم و رفتیم به سمت محل کار من .......
وقتی رسیدیم من در زدم . با تجازش وارد اتاق جونگ هو شدم
جونگ هو : سلام ا ...... ایشون رو معرفی نمیکنی ؟
ا/ت :خواهر کوچیکه ترم یوجی قراره تو این مدتی که من سر ماموریتم تو حواست بهش باشه
جونگ هو : فکر نمی کردم آنقدر خوشگل باشه *آروم
ا/ت : چیزی گفتی ؟
جونگ هو : ااااا نه نه نه ...... راستی قرار بود تا یه جایی برسونت بیا بریم .....
حمایت .......🥺🖤
( درخواستی)
Part 2
( فردا )
از خوب بیدار شدم و به صورت خواهر کوچولوم که غرق در خواب بود خیره شدم و پشت دستم رو نوازش وار روی صورتش حرکت دادم
که آروم چشماش رو از هم فاصله داد
ا/ت : سلام بیدار شدی ؟
یوجی : اوهوم
و دوباره چشماش رو بست
یوجی الان ۱۷ سالش بود و چند ماه دیگه می رفت توی ۱۸ سال درسته اونقدر هم دختر کوچیکی نیست ولی جلوی من شکل دختر های ۷ ساله میشه
ا/ت : یوجی ...... من باید یه چند ماهی پیشت نباشم
سریع چشماش رو باز کرد
یوجی : چراااااا ؟!
ا/ت : ببین من باید یه چند روزی رو برم برای یه ماموریتی خب ؟ ولی در عوض بعد از اینکه بیام آنقدری پول دستم میاد که بتونم پول هملت رو بدم
یوجی : یعنی واقعا ارزشش رو داره ؟
ا/ت : البته که داره هیچی برای من با ارزش تر از جون خواهر کوچولوم نیست !
برای اینکه که مطمئن بشم حالت خوبه تو فعلا برو پیش همکارم باشه ؟
یوجی : باشه *ناراحت
ا/ت : ناراحت نباش دیگه باشه ؟
یوجی : باشه ولی تو هم قول بده سریع بر گردی باشه ؟
ا/ت : معلومه تموم زورم رو می زنم که سرعت تر برگردم پیش خواهر کوچولوم ........ حالا هم بیا صبحانه بخور که بعدش کم کم آماده بشیم بریم محل کار من که من تو ور بدم یه دوستم
صبحانمون رو خوردیم و کمک م اماده شدیم و رفتیم به سمت محل کار من .......
وقتی رسیدیم من در زدم . با تجازش وارد اتاق جونگ هو شدم
جونگ هو : سلام ا ...... ایشون رو معرفی نمیکنی ؟
ا/ت :خواهر کوچیکه ترم یوجی قراره تو این مدتی که من سر ماموریتم تو حواست بهش باشه
جونگ هو : فکر نمی کردم آنقدر خوشگل باشه *آروم
ا/ت : چیزی گفتی ؟
جونگ هو : ااااا نه نه نه ...... راستی قرار بود تا یه جایی برسونت بیا بریم .....
حمایت .......🥺🖤
۱۰.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.