چند پارتی
◇ وقتی بهت خیانت کرد ◇
(ویو ات )
سلام من اتم یه دو سالی میشه با تهیونگ ازدواج کردم خیلی دوستش دارم ولی یه ماهی که باهام سرد شده نمیدونم دلیلش چیه
(ویو تهیونگ )
من تهیونگم و دوسالی هست که با ات ازدواج کردم خیلی دوستش دارم اما ازش خسته شدم برای همین یه ماهی میشه که با منشیم ثانا تی رابطه ام و میخوام سریع تر از ات جدا شم برای همین باهاش سرد رفتار میکنم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات)
صبح از خواب بیدار شدم یه نگاه به دور برم کردم دیدم تهیونگ مثل همیشه پیشم نیست بلند شدم یه صبحانه برای خودم درست کردم و خوردم بعد خونه رو تمیز کردم و یه فیلم دیدم که ساعت ۱ شد با خودم گفتم امروز براش نهار ببرم پس شروع کردم به پختن غذای مورد علاقش بعد از نیم ساعت تموم شد رفتم لباس هامو پوشیدم و رفتم به سمت شرکتش بعد از یه ربع رسیدم رفتم تو داشتم میرفتم سمت اتاقش در رو واز کردم با چیزی که دیدم نفس بند اومد ا..اون تهیونگ بود که یه دختری رو رو پاهاش گذاشته بود و داشت لباشو میبوسید و بدنشو لمس میکرد وقتی منو دید هیچ ریکشنی نشون نداد و بهم گفت
تهیونگ :هه بلخره بعد از مدت ها فهمیدی حالا هم گورتو گم کن و وسایل هاتو هم از خونم بردار چون میخوام با عشقم بیام و نمیخوام تو جلو چشمم باشی
ات :ت..تهیونگ چی میگی (بغض)
تهیونگ: خفه شو همینی که شنیدی حالا هم برو یا به بادیگاردام میگم بندازندت بیرون
ات: واقعا برات متاسفم ( بغض سگی)
تهیونگ: همچنین من گفته باشم فردا هم بیا دادگاه تا همه چیو تموم کنیم
(ویو ات )
بغض بدی گلوم رو چنگ میزد ولی به روی خودم نیاوردم سریع اون محل رو ترک کردم و رفتم خونه لباسام رو جمع کردم همشو یک نامه گذاشتم و انگشترمو روی میز گذاشتم و رفتم تو راه که بودم فقط گریه میکردم بعد از ۱ ساعت که گریه هام بند اومد یه فکری به ذهنم اومد که اصلا از کره برم ولی خب کجا اها دوستم هانا تو ژاپنه میتونم به اون بگم
(ات به هانا زنگ میزنه )
ات :الو سلام هانا خوبی با صدای گرفته
هانا :سلام ات اره خوبن چرا صدات گرفته چیزی شده
ات:( دوباره گریه میکنه)
ات :ت..تهیونگ (با گریه )
هانا: وا ات چیشده تهیونگ چیزیش شده نکنه دوباره دعواتون شده
ات:( کل ماجرا رو براش تعریف میکنه)
هانا: چه بیشعور
ات :میگم ه..هانا میشه بیام یه مدتی تو ژاپن پیشت بمونم
هانا: معلومه که میشه دختر
ات: م..ممنونم
هانا :خب کی راه میوفتی
ات: فردا شب
هانا :باشه عزیزم حتما وقتی رسیدی اونجا خبرم کن خدافظ
ات :باشه خدافظ
(ویو ات)
اون شب یه بلیط گرفتم و تو ماشین خوابیدم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات)
صبح از خواب بیدار شدم یه لباس پوشیدم موهامو بستم و آرایش کردم و به سمت دادگاه رفتم تهیونگ اونجا بود رفتیم نشستیم که قاضی کار ها رو انجام داد و تموم شد موقع رفتم دختره بهم گفت
یجی: هرزه دیگه نزدیک شوهرم پیدات نشه
ات :خفه شو
(ویو ات )
رفتم یکی زدم تو گوشش و بهش گفتم
ات :اسمه خودتو رو من نزار
(که تهیونگ یهو اومد)
تهیونگ: هعیی چه گوهی داری میخوری نزدیک زنم نشو
ات :نترس نزدیک یه جنده نمیشم
(که تهیونگ میزنه تو گوش ات )
تهیونگ :درست حرف بزن حالا هم گورتو گم کن
ات :هه یادت باشه این کارتو هیچوقت یادم نمیره
ادامه دارد
(ویو ات )
سلام من اتم یه دو سالی میشه با تهیونگ ازدواج کردم خیلی دوستش دارم ولی یه ماهی که باهام سرد شده نمیدونم دلیلش چیه
(ویو تهیونگ )
من تهیونگم و دوسالی هست که با ات ازدواج کردم خیلی دوستش دارم اما ازش خسته شدم برای همین یه ماهی میشه که با منشیم ثانا تی رابطه ام و میخوام سریع تر از ات جدا شم برای همین باهاش سرد رفتار میکنم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات)
صبح از خواب بیدار شدم یه نگاه به دور برم کردم دیدم تهیونگ مثل همیشه پیشم نیست بلند شدم یه صبحانه برای خودم درست کردم و خوردم بعد خونه رو تمیز کردم و یه فیلم دیدم که ساعت ۱ شد با خودم گفتم امروز براش نهار ببرم پس شروع کردم به پختن غذای مورد علاقش بعد از نیم ساعت تموم شد رفتم لباس هامو پوشیدم و رفتم به سمت شرکتش بعد از یه ربع رسیدم رفتم تو داشتم میرفتم سمت اتاقش در رو واز کردم با چیزی که دیدم نفس بند اومد ا..اون تهیونگ بود که یه دختری رو رو پاهاش گذاشته بود و داشت لباشو میبوسید و بدنشو لمس میکرد وقتی منو دید هیچ ریکشنی نشون نداد و بهم گفت
تهیونگ :هه بلخره بعد از مدت ها فهمیدی حالا هم گورتو گم کن و وسایل هاتو هم از خونم بردار چون میخوام با عشقم بیام و نمیخوام تو جلو چشمم باشی
ات :ت..تهیونگ چی میگی (بغض)
تهیونگ: خفه شو همینی که شنیدی حالا هم برو یا به بادیگاردام میگم بندازندت بیرون
ات: واقعا برات متاسفم ( بغض سگی)
تهیونگ: همچنین من گفته باشم فردا هم بیا دادگاه تا همه چیو تموم کنیم
(ویو ات )
بغض بدی گلوم رو چنگ میزد ولی به روی خودم نیاوردم سریع اون محل رو ترک کردم و رفتم خونه لباسام رو جمع کردم همشو یک نامه گذاشتم و انگشترمو روی میز گذاشتم و رفتم تو راه که بودم فقط گریه میکردم بعد از ۱ ساعت که گریه هام بند اومد یه فکری به ذهنم اومد که اصلا از کره برم ولی خب کجا اها دوستم هانا تو ژاپنه میتونم به اون بگم
(ات به هانا زنگ میزنه )
ات :الو سلام هانا خوبی با صدای گرفته
هانا :سلام ات اره خوبن چرا صدات گرفته چیزی شده
ات:( دوباره گریه میکنه)
ات :ت..تهیونگ (با گریه )
هانا: وا ات چیشده تهیونگ چیزیش شده نکنه دوباره دعواتون شده
ات:( کل ماجرا رو براش تعریف میکنه)
هانا: چه بیشعور
ات :میگم ه..هانا میشه بیام یه مدتی تو ژاپن پیشت بمونم
هانا: معلومه که میشه دختر
ات: م..ممنونم
هانا :خب کی راه میوفتی
ات: فردا شب
هانا :باشه عزیزم حتما وقتی رسیدی اونجا خبرم کن خدافظ
ات :باشه خدافظ
(ویو ات)
اون شب یه بلیط گرفتم و تو ماشین خوابیدم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات)
صبح از خواب بیدار شدم یه لباس پوشیدم موهامو بستم و آرایش کردم و به سمت دادگاه رفتم تهیونگ اونجا بود رفتیم نشستیم که قاضی کار ها رو انجام داد و تموم شد موقع رفتم دختره بهم گفت
یجی: هرزه دیگه نزدیک شوهرم پیدات نشه
ات :خفه شو
(ویو ات )
رفتم یکی زدم تو گوشش و بهش گفتم
ات :اسمه خودتو رو من نزار
(که تهیونگ یهو اومد)
تهیونگ: هعیی چه گوهی داری میخوری نزدیک زنم نشو
ات :نترس نزدیک یه جنده نمیشم
(که تهیونگ میزنه تو گوش ات )
تهیونگ :درست حرف بزن حالا هم گورتو گم کن
ات :هه یادت باشه این کارتو هیچوقت یادم نمیره
ادامه دارد
۳۲.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.