Part 23
Part 23
(ویو کوک)
اونشب ات رو تو بغل خودم فرو بردم و خوابیدیم واقعا خیلی دلم براش توی همون ۱ روز تنگ شده واقعا دیوونش شدم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات )
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم کوک هنوز خواب بود دیدم مامانمه جواب دادم
ات: بله (خوابالو)
م.ا: دخترم میگم میای دنبالمون ما توی فرودگاه سئول هستیم
ات: ماماننن خواب بودم
م. ا: خب خواب بوده باشی پاشو بیا
ات (گریه الکی )
ات :باشه اومدم
م.ا :افرین دخترم میدونستم درست بزرگت کردم
ات: خیلی
م.ا ؛چی
ات :امم هیچی دارم میام دوست دارم خدافظظظ
(ویو ات )
چاره ایی نداشتم دیگه بلند شدم یه لباس هامو پوشیدم (اسلایدبعدی) و یه میکاپ لایت کردم و رفتم تا کوک رو بیدار کنم
ات :کوکیییییی
کوک: .............
ات: کوک بانی کوچولووو
کوک :بچه خوابیده
(ویو ات )
رفتم دمه گوشش آروم گفتم ددی که مثل جت بلند شد
کوک :جانم بیب داشتی میگفتی بریم بچه بسازیم
ات :عه پروو
کوک:( خنده خرگوشی )
ات :میگم کوکی میشه بریم فرودگاه سئول آخه من هنوز راه هارو یاد نگرفتم تروخداااا
کوک: باش به یه شرطی
ات: چه شرطی
کوک: بوسم کن
ات لپ کوک رو میبوسه
کوک:( به لبش اشاره میکنه )
(ویو ات )
لبام رو رو لباش گذاشتم میخواستم جدا شم که کمرمو گرفت و وحشیانه مک میزد که خون رو تو دهنم حس کردم بعد از ۵ مین ولم کرد
ات: ایی لبامممم
کوک: اوممم خیلی خوشمزه بود
ات: مگه غذاعه
کوک: برای من اره
ات :وای لبام کبود شده
کوک: اوهوم
ات: اوهوم و مرضضض
کوک:( خنده )
(ویو ات )
لباساشو پوشید و رفتیم به فرودگاه مامانمو دیدم دلم براش خیلی تنگ شده بود برای همین رفتم محکم بغلش کردم
م.ا :ات دختر خفه شدم
ات :اوه ببخشید خیلی دلم برات تنگ شده بود
م.ا :منم عزیزم
پ.ا :عه پس دلت برای من تنگ نشده
ات :مگه میشه تنگ نشه بابای قشنگم
(ات باباشو هم بغل میکنه )
م.ا: اوه چه دومادی دارم
ات :عه ماماننن
پ.ا :راست میگه سلیقه خوبی داری دخترم
م.ا :لیا چطوره
ات: خوبه
م.ا :اون کسیو پیدا کرده
ات: اره
م.ا :کیه
ات: دوست کوکه
م.ا :اوهوم خوبه
(ویو کوک )
مامان بابای ات داشتن به سمتم میومدن نمیدونم چرا یهو استرس گرفتم اومدم پیشم
کوک :سلام مادر جان خوب هستید
م.ا: سلام پسرم بله خوبم
(ویو ات )
برای مامان و بابام یه خونه اجاره کردیم داشتیم می بردیمشون که یهو مامانم گفت
م.ا: خوب کی ازدواج میکنین
ات :اممم
کوک :هفته ی دیگه
ادامه دارد
(ویو کوک)
اونشب ات رو تو بغل خودم فرو بردم و خوابیدیم واقعا خیلی دلم براش توی همون ۱ روز تنگ شده واقعا دیوونش شدم
(پرش زمانی به صبح )
(ویو ات )
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم کوک هنوز خواب بود دیدم مامانمه جواب دادم
ات: بله (خوابالو)
م.ا: دخترم میگم میای دنبالمون ما توی فرودگاه سئول هستیم
ات: ماماننن خواب بودم
م. ا: خب خواب بوده باشی پاشو بیا
ات (گریه الکی )
ات :باشه اومدم
م.ا :افرین دخترم میدونستم درست بزرگت کردم
ات: خیلی
م.ا ؛چی
ات :امم هیچی دارم میام دوست دارم خدافظظظ
(ویو ات )
چاره ایی نداشتم دیگه بلند شدم یه لباس هامو پوشیدم (اسلایدبعدی) و یه میکاپ لایت کردم و رفتم تا کوک رو بیدار کنم
ات :کوکیییییی
کوک: .............
ات: کوک بانی کوچولووو
کوک :بچه خوابیده
(ویو ات )
رفتم دمه گوشش آروم گفتم ددی که مثل جت بلند شد
کوک :جانم بیب داشتی میگفتی بریم بچه بسازیم
ات :عه پروو
کوک:( خنده خرگوشی )
ات :میگم کوکی میشه بریم فرودگاه سئول آخه من هنوز راه هارو یاد نگرفتم تروخداااا
کوک: باش به یه شرطی
ات: چه شرطی
کوک: بوسم کن
ات لپ کوک رو میبوسه
کوک:( به لبش اشاره میکنه )
(ویو ات )
لبام رو رو لباش گذاشتم میخواستم جدا شم که کمرمو گرفت و وحشیانه مک میزد که خون رو تو دهنم حس کردم بعد از ۵ مین ولم کرد
ات: ایی لبامممم
کوک: اوممم خیلی خوشمزه بود
ات: مگه غذاعه
کوک: برای من اره
ات :وای لبام کبود شده
کوک: اوهوم
ات: اوهوم و مرضضض
کوک:( خنده )
(ویو ات )
لباساشو پوشید و رفتیم به فرودگاه مامانمو دیدم دلم براش خیلی تنگ شده بود برای همین رفتم محکم بغلش کردم
م.ا :ات دختر خفه شدم
ات :اوه ببخشید خیلی دلم برات تنگ شده بود
م.ا :منم عزیزم
پ.ا :عه پس دلت برای من تنگ نشده
ات :مگه میشه تنگ نشه بابای قشنگم
(ات باباشو هم بغل میکنه )
م.ا: اوه چه دومادی دارم
ات :عه ماماننن
پ.ا :راست میگه سلیقه خوبی داری دخترم
م.ا :لیا چطوره
ات: خوبه
م.ا :اون کسیو پیدا کرده
ات: اره
م.ا :کیه
ات: دوست کوکه
م.ا :اوهوم خوبه
(ویو کوک )
مامان بابای ات داشتن به سمتم میومدن نمیدونم چرا یهو استرس گرفتم اومدم پیشم
کوک :سلام مادر جان خوب هستید
م.ا: سلام پسرم بله خوبم
(ویو ات )
برای مامان و بابام یه خونه اجاره کردیم داشتیم می بردیمشون که یهو مامانم گفت
م.ا: خوب کی ازدواج میکنین
ات :اممم
کوک :هفته ی دیگه
ادامه دارد
۴۸.۹k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.