🍁Part 35🍁
🍁Part_35🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
بدنم کبود شده بود درد میکرد مثل چی
منتظر بودم متین بیاد
♥️نیم ساعت بعد♥️
زنگو زدن رفتم با بدن دردی ک داشتم(الهی بمیرم برا بچم🥺🥲)
درو زدم ی دیقه بعد متین اومد بالا
متین:سلا..داداش چرا صورتت زخم شده😱
ارسلان:بیا تو واست توضیح میدم
متین:رفتیم تو نشستیم سر مبل...خب بگو چی شده چرا این ریختی شدی؟؟
ارسلان:........کل قضیه رو واسش تعریف کردم از چشمام چند قطره اشک اومد
متین:رفتم بغلش کردم و گفتم...داداش نبينم اشکتو کمکت میکنم چرا گریه میکنی؟
ارسلان:چون میترسم دیانا رو ازم بگیرن من نمیخوام دیانام ازم دور باشه😥
متین:باش داداش من کمکت میکنم بجاتم من میرم فردا فرودگاه خب ت ناراحت نباش
ارسلان:ممنون...یکم تک بغل متین موندم بعد آروم آروم دست اونم دور کمرم شل شد و ولم کرد
متین:ی نگا ب ساعت کردم و پاشدم ک برم...خب داداش خدافظ من برم پیش نیکا تنهاس
ارسلان:خدافظ...اومدم بلند شم از رو مبل ک ی دفعه پام همراهیم نکرد و دوباره افتادم رو مبل
متین:داداش حالت اصن خوب نیس بریم بیمارستان ی آمپول بزن دردت کم بشع
ارسلان:ن نمیخوام بحث و ب پلیس بکشونم ولی انتقاممو میگیرم ازشون
متین:داداش من نمیتونم تنهات بزارم بیا بریم خونه ما زنگ میزنم دیانا هم بیاد
ارسلان:باش فقط..هیچی
متین:پاشو داداش...دستمو بردم سمتش و دستمو گرفت و یواش بلند شد ب سختی راه میرفت
تا اتاق همراهیش کردمو رفت ک لباس بپوشه
ارسلان:لباس پوشیدمو رفتم پایین از پله ها خعلی سخت بود واسم ولی با بدبختی هایی ک داشت رفتم پایین گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم پیش متین ک کنار در وایساده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم
❤️❤️❤️
عییییم لایک و کام موخوام🥺❤️
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
بدنم کبود شده بود درد میکرد مثل چی
منتظر بودم متین بیاد
♥️نیم ساعت بعد♥️
زنگو زدن رفتم با بدن دردی ک داشتم(الهی بمیرم برا بچم🥺🥲)
درو زدم ی دیقه بعد متین اومد بالا
متین:سلا..داداش چرا صورتت زخم شده😱
ارسلان:بیا تو واست توضیح میدم
متین:رفتیم تو نشستیم سر مبل...خب بگو چی شده چرا این ریختی شدی؟؟
ارسلان:........کل قضیه رو واسش تعریف کردم از چشمام چند قطره اشک اومد
متین:رفتم بغلش کردم و گفتم...داداش نبينم اشکتو کمکت میکنم چرا گریه میکنی؟
ارسلان:چون میترسم دیانا رو ازم بگیرن من نمیخوام دیانام ازم دور باشه😥
متین:باش داداش من کمکت میکنم بجاتم من میرم فردا فرودگاه خب ت ناراحت نباش
ارسلان:ممنون...یکم تک بغل متین موندم بعد آروم آروم دست اونم دور کمرم شل شد و ولم کرد
متین:ی نگا ب ساعت کردم و پاشدم ک برم...خب داداش خدافظ من برم پیش نیکا تنهاس
ارسلان:خدافظ...اومدم بلند شم از رو مبل ک ی دفعه پام همراهیم نکرد و دوباره افتادم رو مبل
متین:داداش حالت اصن خوب نیس بریم بیمارستان ی آمپول بزن دردت کم بشع
ارسلان:ن نمیخوام بحث و ب پلیس بکشونم ولی انتقاممو میگیرم ازشون
متین:داداش من نمیتونم تنهات بزارم بیا بریم خونه ما زنگ میزنم دیانا هم بیاد
ارسلان:باش فقط..هیچی
متین:پاشو داداش...دستمو بردم سمتش و دستمو گرفت و یواش بلند شد ب سختی راه میرفت
تا اتاق همراهیش کردمو رفت ک لباس بپوشه
ارسلان:لباس پوشیدمو رفتم پایین از پله ها خعلی سخت بود واسم ولی با بدبختی هایی ک داشت رفتم پایین گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم پیش متین ک کنار در وایساده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم
❤️❤️❤️
عییییم لایک و کام موخوام🥺❤️
۶.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.