رمان .باسیستم من بازی کن ☠
رمان .باسیستم من بازی کن ☠
پارت ۶
ته ویو :
از ماشین پیاده شدم ...
باتوجه به لوکیشن باید توی پارک میبود و...بله اون جا بود پیداش کردم ...
از روی صندلی بلند شد و به طرفی رفت دنبالش کردم.
متوجه حضورم شد و کوچه ها رو تند تند پشت سر میزاشت تا این که توی یک بن بست گیرش انداختم ....
ته :
فکر کردی بعد از اسیب زدن به رفیقم میتونی همین جوری راحت دمتو بزاری رو کولت و فرار کنی ...ما هم بهت هیچ کاری نداشته باشیم ...
لونا :
باور کن اون چیزی که فکر میکنی نیست ...
ته :
واقعا ؟ اگه نیست تو این وقت شب این جا چیکار میکنی ..ها ؟
لونا :من ....من ......
ته :
هه خفه شو
و با اصلحه ام که یه صدا خفه کن روش نصب بود درست وست مغزش شلیک کردم ...یهو دیدم یه کم از خونش روی پام ریخته و کفشمو کثیف کرده ....
دستمال سفیدی از جیبم بیرون اوردم و مشقول پاک کردن خون از روی کفشم بودم که .......
به خشکی شانس ....یه دختره زمانی که داشتم اونو میکشتم منو دیده بود ...چون که هوا گرگ و میش بود فکر کنم چهرمو ندید ...
اما تا دید متوجه اش شدم سریع فرار کرد ...دنبالش کردم و خونشو پیدا کردم ..ولی الان نیرویی نداشتم ....
گذاشتمش برای شب اما ادرسشو به جیهوپ دادم که از دوربینا که ببینه حواسش باشه که دختره کجا میره ...
خیلی خسته بودم کله شبو بیدار بودیمو در پی مشکلات .....
برگشتم خونه و یه زنگ به شوگا زدم .:
ته :
سلام هیونگ ..حالش چه طوره ؟
شوگا :
خوبه خونریزیش بند اومده و هوشیاریش داره میره بالا احتمالا تا چن ساعت دیگه به هوش بیاد ...
ته:
ممنون هیونگ
شوگا :
خواهش... دختره چی شد؟
ته :
تموم شد
شوگا :
خسته نباشی ...شب میبینمت.
ته :
تو هم همین طور هیونگ ...میبینمت .
و قطع کردم ....
از خستگی همون جا روی کاناپه خوابم برد وقتی بیدارشدم تقریبا ظهر بود ...خدمت کار برای نهار صدام کرد و بعد از نهار به سمت خونه ی کوک راه افتادم ....
☠
پارت ۶
ته ویو :
از ماشین پیاده شدم ...
باتوجه به لوکیشن باید توی پارک میبود و...بله اون جا بود پیداش کردم ...
از روی صندلی بلند شد و به طرفی رفت دنبالش کردم.
متوجه حضورم شد و کوچه ها رو تند تند پشت سر میزاشت تا این که توی یک بن بست گیرش انداختم ....
ته :
فکر کردی بعد از اسیب زدن به رفیقم میتونی همین جوری راحت دمتو بزاری رو کولت و فرار کنی ...ما هم بهت هیچ کاری نداشته باشیم ...
لونا :
باور کن اون چیزی که فکر میکنی نیست ...
ته :
واقعا ؟ اگه نیست تو این وقت شب این جا چیکار میکنی ..ها ؟
لونا :من ....من ......
ته :
هه خفه شو
و با اصلحه ام که یه صدا خفه کن روش نصب بود درست وست مغزش شلیک کردم ...یهو دیدم یه کم از خونش روی پام ریخته و کفشمو کثیف کرده ....
دستمال سفیدی از جیبم بیرون اوردم و مشقول پاک کردن خون از روی کفشم بودم که .......
به خشکی شانس ....یه دختره زمانی که داشتم اونو میکشتم منو دیده بود ...چون که هوا گرگ و میش بود فکر کنم چهرمو ندید ...
اما تا دید متوجه اش شدم سریع فرار کرد ...دنبالش کردم و خونشو پیدا کردم ..ولی الان نیرویی نداشتم ....
گذاشتمش برای شب اما ادرسشو به جیهوپ دادم که از دوربینا که ببینه حواسش باشه که دختره کجا میره ...
خیلی خسته بودم کله شبو بیدار بودیمو در پی مشکلات .....
برگشتم خونه و یه زنگ به شوگا زدم .:
ته :
سلام هیونگ ..حالش چه طوره ؟
شوگا :
خوبه خونریزیش بند اومده و هوشیاریش داره میره بالا احتمالا تا چن ساعت دیگه به هوش بیاد ...
ته:
ممنون هیونگ
شوگا :
خواهش... دختره چی شد؟
ته :
تموم شد
شوگا :
خسته نباشی ...شب میبینمت.
ته :
تو هم همین طور هیونگ ...میبینمت .
و قطع کردم ....
از خستگی همون جا روی کاناپه خوابم برد وقتی بیدارشدم تقریبا ظهر بود ...خدمت کار برای نهار صدام کرد و بعد از نهار به سمت خونه ی کوک راه افتادم ....
☠
۳.۳k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.