وومین کیوت من
وومین کیوت من &۷
رفتم پایین و چاوومین و دیدم که با یه استایل خفن به ماشینش تکیه داده بود( اسلاید ۲ و ۳) و چشماش و بسته بود رفتم سمتش و گفتم: چاوومین؟
یهو از جا پرید انگار که خواب بوده باشه با صدای ملایمی گفت: سوار شو
سوار شدم و خودش شروع به رانندگی کرد و بعد یک ساعت رسیدیم به عمارت خانوادگیش مامان و بابا زودتر از من رفته بودن اونجا اومدم در ماشین و باز کنم که چاوومین در و باز کرد و دستش و جلوم دراز کرد اول سرخ شدم ولی یاد حرفهای اونروزش افتادم و دستش و بدون هیچ حسی گرفتم بلند شدم اما بخاطر کفشم نزدیک بود بخورم زمین که من و گرفت و بعد دستم کشید سمت عمارت وارد اتاق پذیرایی شدیم و تعظیم کردم و چاوومین صندلی رو عقب کشید و اشاره کرد بشینم نشستم و بعد خودش کنارم نشست غذا رو آوردن اما جلوی من آب پرتقال و جلوی چاوومین سوجو گذاشتن ولی ما دوتامون ۱۷ سالمونهه چطور اون سوجو میخورد و من آب پرتقال؟ چاوومین لیوان سوجو رو برداشت و گفت: میخوای عوض کنیم؟
مامانم نگاه ترسناکی بهم کرد و بعد گفتم: نه ممنون اهل الکل نیستم
ساعت دوازده شده بود که چاوومین گفت: خیلی معذرت میخوام اما من و نائه برای فردا پروژه داریم و باید بریم من نائه رو. میرسونم خونه
پروژه؟ولی من و چاوومین که پروژه نداشتیم
چاوومین دستم و گرفت و من و برد سمت ماشین و شروع به رانندگی کرد بعد یک ساعت دیدم که جلوی بار ماشین و پارک کرد و اول هیچی نگفتم و رفتیم داخل و سر میز دونفره نشستیم که چاوومین گفت: مگه دلت سوجو نمیخواست؟
بعد هشت بطری سوجو سفارش داد و کلی خوردم و مست شدم
(ویو چاوومین)
صورتش گل انداخته بود و شروع کرد به هزیون گفتن منم از فرصت استفاده کردم و گفتم: نائه چه حسی به من داری؟
اشکش جاری شد و گفت: من دوست دارم.ههقققق...اما..هقق...تو هیچ حسی به من نداری..هقق
گفتم: چیکار کنم حالت بهتر شه؟
گفت: دوستم داشته باش..هق
گفتم: میشه مخفیانه دوست داشته باشم؟
گفت: مهم نیست فقط..هق..دوسم داشته باش...هق
کم کم خوابش برد و مشغول تماشا کردنش شدم..
رفتم پایین و چاوومین و دیدم که با یه استایل خفن به ماشینش تکیه داده بود( اسلاید ۲ و ۳) و چشماش و بسته بود رفتم سمتش و گفتم: چاوومین؟
یهو از جا پرید انگار که خواب بوده باشه با صدای ملایمی گفت: سوار شو
سوار شدم و خودش شروع به رانندگی کرد و بعد یک ساعت رسیدیم به عمارت خانوادگیش مامان و بابا زودتر از من رفته بودن اونجا اومدم در ماشین و باز کنم که چاوومین در و باز کرد و دستش و جلوم دراز کرد اول سرخ شدم ولی یاد حرفهای اونروزش افتادم و دستش و بدون هیچ حسی گرفتم بلند شدم اما بخاطر کفشم نزدیک بود بخورم زمین که من و گرفت و بعد دستم کشید سمت عمارت وارد اتاق پذیرایی شدیم و تعظیم کردم و چاوومین صندلی رو عقب کشید و اشاره کرد بشینم نشستم و بعد خودش کنارم نشست غذا رو آوردن اما جلوی من آب پرتقال و جلوی چاوومین سوجو گذاشتن ولی ما دوتامون ۱۷ سالمونهه چطور اون سوجو میخورد و من آب پرتقال؟ چاوومین لیوان سوجو رو برداشت و گفت: میخوای عوض کنیم؟
مامانم نگاه ترسناکی بهم کرد و بعد گفتم: نه ممنون اهل الکل نیستم
ساعت دوازده شده بود که چاوومین گفت: خیلی معذرت میخوام اما من و نائه برای فردا پروژه داریم و باید بریم من نائه رو. میرسونم خونه
پروژه؟ولی من و چاوومین که پروژه نداشتیم
چاوومین دستم و گرفت و من و برد سمت ماشین و شروع به رانندگی کرد بعد یک ساعت دیدم که جلوی بار ماشین و پارک کرد و اول هیچی نگفتم و رفتیم داخل و سر میز دونفره نشستیم که چاوومین گفت: مگه دلت سوجو نمیخواست؟
بعد هشت بطری سوجو سفارش داد و کلی خوردم و مست شدم
(ویو چاوومین)
صورتش گل انداخته بود و شروع کرد به هزیون گفتن منم از فرصت استفاده کردم و گفتم: نائه چه حسی به من داری؟
اشکش جاری شد و گفت: من دوست دارم.ههقققق...اما..هقق...تو هیچ حسی به من نداری..هقق
گفتم: چیکار کنم حالت بهتر شه؟
گفت: دوستم داشته باش..هق
گفتم: میشه مخفیانه دوست داشته باشم؟
گفت: مهم نیست فقط..هق..دوسم داشته باش...هق
کم کم خوابش برد و مشغول تماشا کردنش شدم..
- ۲.۴k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط