𝐏𝐚𝐫𝐭 ²
𝐏𝐚𝐫𝐭 ²
.
+ چانگ هی تا اینو شنید دستمو محکم گرفت و به زور منو برد سمت ماشین که تو همون وضع سریع از چوی شی وون عذر خواهی کردمو گفتم بعدا میبینمش که از کافه زدیم بیرون . چانگ هی منو محکم انداخت روی صندلی عقب ماشین و خودشم اومد کنارم . از کارش و رفتارش خیلی عصبانی بودم و سرش داد زدم و گفتم:چرا اینجوری میکنی تووووو اَههههه . معلوم هست چت شده . مستی یا....
که با عصبانیت تو چشاش خیلی ترسیدم و سکوت کردم .
☆ یا چی؟هااااا؟یا چییییی؟صد دفعه بهت گفتم اینقد با پسرای دیگه صمیمی نشو!
+ چرا نباید صمیمی شم ؟مگه چیه؟ هااااا؟
☆ هیچ صمیمیتی و دوستی بین پسر و دختر نیست ممکنه کم کم بهت آسیب بزنه یا عاشقت شه!!!
+اولن کی گفته دوستی بین پسر و دختر وجود نداره . بعدم اصن چرا باید بهم آسیب بزنه؟؟؟
☆ مین جو خیلی ترسیده بود ، از استرس دستاش عرق کرده بود و صداش میلرزید ، کمی خودمو آروم کردمو با آرامش بهش گفتم : ببین مین جو ، من میدونم تو دوست داری خوش باشی ولی لطفا تو انتخاب دوست بیشتر دقت کن . تا الان هیچکدوم از دوست های پسرت آدمای درستی نبودن . همشون دختر باز و هول بودن .
+با آرامش تو صداش منم آروم شدم و چند ثانیه سکوت کردم و به حرف هاش فکر کردم ، دیدم راست میگه ، تا الان هیچکدوم از دوست های پسرم آدم های درستی نبودن ولی چوی شی وون که آدم خوبیه! که یهو سکوت و شکست و گفت تو مث خواهر من میمونی . خودت خوب میدونی چقدر روت حساسم و نمیخوام ی تار مو از سرت کم بشه . پس لطفا از این به بعدم به حرفام گوش کن . باشه؟!
با گفتن این حرفش که همش داره منو خواهر خودش خطاب میکنه دلم خیلی شکست . آخه من چانگ هی رو دوست دارم . نمیخوام اون منو به چشم خواهرش ببینه . حداقل به چشم دختر خالش قابل تحمل تره.
بهش گفتم: الان که به حرفات فکر کردم دیدم حق با توعه ، ببخشید(مظلومانه🥺)
☆ اینقد که کیوت گفت ببخشید نتوستم نبخشمش😄
با ماشین خودم باهم رفتیم به سمت خونه و به یکی از راننده ها گفتم برن ماشین مین جو رو بیارن .
+رسیدیم و خونه و با هم دیگه کار های مهمونی رو انجام دادیم و منتظر مهمونا شدیم...
بعد چند مین زنگ خونه به صدا در اومد و مهمونا رسیدن . من تو اتاقم بودم و داشتم خودمو آرایش میکردم . سریع لباس قشنگم رو پوشیدم و رفتم پیش مهمونا.
علامت لونا(○)
○ سلام دایی جون ، سلام زن دایی(خیلی گرم احوالپرسی میکنه)
+ تا خواست برسه به چانگ هی و بغلش کنه ، خودمو انداختم جلو و بغلش کردم و باهم احوالپرسی کردیم...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
((لایکوکامنتیادتنره💕))
.
+ چانگ هی تا اینو شنید دستمو محکم گرفت و به زور منو برد سمت ماشین که تو همون وضع سریع از چوی شی وون عذر خواهی کردمو گفتم بعدا میبینمش که از کافه زدیم بیرون . چانگ هی منو محکم انداخت روی صندلی عقب ماشین و خودشم اومد کنارم . از کارش و رفتارش خیلی عصبانی بودم و سرش داد زدم و گفتم:چرا اینجوری میکنی تووووو اَههههه . معلوم هست چت شده . مستی یا....
که با عصبانیت تو چشاش خیلی ترسیدم و سکوت کردم .
☆ یا چی؟هااااا؟یا چییییی؟صد دفعه بهت گفتم اینقد با پسرای دیگه صمیمی نشو!
+ چرا نباید صمیمی شم ؟مگه چیه؟ هااااا؟
☆ هیچ صمیمیتی و دوستی بین پسر و دختر نیست ممکنه کم کم بهت آسیب بزنه یا عاشقت شه!!!
+اولن کی گفته دوستی بین پسر و دختر وجود نداره . بعدم اصن چرا باید بهم آسیب بزنه؟؟؟
☆ مین جو خیلی ترسیده بود ، از استرس دستاش عرق کرده بود و صداش میلرزید ، کمی خودمو آروم کردمو با آرامش بهش گفتم : ببین مین جو ، من میدونم تو دوست داری خوش باشی ولی لطفا تو انتخاب دوست بیشتر دقت کن . تا الان هیچکدوم از دوست های پسرت آدمای درستی نبودن . همشون دختر باز و هول بودن .
+با آرامش تو صداش منم آروم شدم و چند ثانیه سکوت کردم و به حرف هاش فکر کردم ، دیدم راست میگه ، تا الان هیچکدوم از دوست های پسرم آدم های درستی نبودن ولی چوی شی وون که آدم خوبیه! که یهو سکوت و شکست و گفت تو مث خواهر من میمونی . خودت خوب میدونی چقدر روت حساسم و نمیخوام ی تار مو از سرت کم بشه . پس لطفا از این به بعدم به حرفام گوش کن . باشه؟!
با گفتن این حرفش که همش داره منو خواهر خودش خطاب میکنه دلم خیلی شکست . آخه من چانگ هی رو دوست دارم . نمیخوام اون منو به چشم خواهرش ببینه . حداقل به چشم دختر خالش قابل تحمل تره.
بهش گفتم: الان که به حرفات فکر کردم دیدم حق با توعه ، ببخشید(مظلومانه🥺)
☆ اینقد که کیوت گفت ببخشید نتوستم نبخشمش😄
با ماشین خودم باهم رفتیم به سمت خونه و به یکی از راننده ها گفتم برن ماشین مین جو رو بیارن .
+رسیدیم و خونه و با هم دیگه کار های مهمونی رو انجام دادیم و منتظر مهمونا شدیم...
بعد چند مین زنگ خونه به صدا در اومد و مهمونا رسیدن . من تو اتاقم بودم و داشتم خودمو آرایش میکردم . سریع لباس قشنگم رو پوشیدم و رفتم پیش مهمونا.
علامت لونا(○)
○ سلام دایی جون ، سلام زن دایی(خیلی گرم احوالپرسی میکنه)
+ تا خواست برسه به چانگ هی و بغلش کنه ، خودمو انداختم جلو و بغلش کردم و باهم احوالپرسی کردیم...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
((لایکوکامنتیادتنره💕))
۸.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.