ویو تهیونگ
ویو تهیونگ
بردمش داخل یکی از سلول ها که کلا مشکی بود تختش دیوار ها آت گفت
_سریع بزن میخوام برم
رفتم سمت کشو ها و یه زنجیر که تهش یه حلقه اندازه مچ پا بود برداشتم و بستم به پاش و اون تهشم به پایه تخت با تعجب گفت
_چه غلطی میکنی؟(تعجب _نگران_ ترس)
+آنقدر اینجا میمونی تا آدم بشی هیچکس هم بهت سر نمیزنه پرنسس کوچولو اینجا قانون داره
_ن...نه تورو.... توروخدا ن..نرو می.. میترسم...قول میدم...قول میدم قانون...قانون شکن.. شکنی نکنم (گریه)
رفتم سمت در که بازم التماس کرد
_نرو... توروخدا غل... غلط کردم (گریه)
رفتم بیرون و درو قفل کردم صدای گریه هاش تا طبقه پایین میومد
ویو آت
اینجا...اینجا تاریکه سرده من به تاریکی فوبیا داشتم...حتی بیشتر از تحرک نکردن دارم...دارم روانی میشم
ات منو از اینجا بیارین بیرونننن (جیغ به شدت بلند )
چند روز بعد
ویو تهیونگ
چند روزه صداش در نمیاد نمیرم سراغش اصلا مهم نیست فقط باید آدم بشه اجوما اومد سمتم
اجوما: ارباب این دختره فقط آب میخوره تو خواب هزیون میگه
_نترس هیچی نمیشه
اجوما میترسم تلف بشه
_تو کاریت نباشه به تربیت من
اجوما باشه با اجازه (تعظیم)
جین اومد تو عمارت بهش گفتم از خانواده آت اطلاعات بگیره راجب آت بهش نگفته بودم آت و حبس کردم اومد سمتم و برگه هارو داد دستم بعد احوال پرسی خداحافظی کرد و رفت برگه هارو خوندم ..
بردمش داخل یکی از سلول ها که کلا مشکی بود تختش دیوار ها آت گفت
_سریع بزن میخوام برم
رفتم سمت کشو ها و یه زنجیر که تهش یه حلقه اندازه مچ پا بود برداشتم و بستم به پاش و اون تهشم به پایه تخت با تعجب گفت
_چه غلطی میکنی؟(تعجب _نگران_ ترس)
+آنقدر اینجا میمونی تا آدم بشی هیچکس هم بهت سر نمیزنه پرنسس کوچولو اینجا قانون داره
_ن...نه تورو.... توروخدا ن..نرو می.. میترسم...قول میدم...قول میدم قانون...قانون شکن.. شکنی نکنم (گریه)
رفتم سمت در که بازم التماس کرد
_نرو... توروخدا غل... غلط کردم (گریه)
رفتم بیرون و درو قفل کردم صدای گریه هاش تا طبقه پایین میومد
ویو آت
اینجا...اینجا تاریکه سرده من به تاریکی فوبیا داشتم...حتی بیشتر از تحرک نکردن دارم...دارم روانی میشم
ات منو از اینجا بیارین بیرونننن (جیغ به شدت بلند )
چند روز بعد
ویو تهیونگ
چند روزه صداش در نمیاد نمیرم سراغش اصلا مهم نیست فقط باید آدم بشه اجوما اومد سمتم
اجوما: ارباب این دختره فقط آب میخوره تو خواب هزیون میگه
_نترس هیچی نمیشه
اجوما میترسم تلف بشه
_تو کاریت نباشه به تربیت من
اجوما باشه با اجازه (تعظیم)
جین اومد تو عمارت بهش گفتم از خانواده آت اطلاعات بگیره راجب آت بهش نگفته بودم آت و حبس کردم اومد سمتم و برگه هارو داد دستم بعد احوال پرسی خداحافظی کرد و رفت برگه هارو خوندم ..
- ۷.۳k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط