آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای گرم می شود.
آدم گاهی آنقدر دلش میگیرد که به سایهای گرم میشود.
میبیند عجب چشمهای دیوانهای دارد.
و آغوشش بهشت است.
و صدایش آشناست.
سایهای که از قصهای دور آمده. از سرگذشتی دیرین. از دنیایی آشنا و از روزهایی آتشین.
آدم گاهی آنقدر دلش میگیرد که به سایهای اعتماد میکند.
او را به شبنشینی رویا دعوت میکند. او را به حال خوش خلسه میبرد.
آدم گاهی آنقدر دلش میگیرد که به سایهای میگوید:
« گرمم کن. »
#شیما_سبحانی
میبیند عجب چشمهای دیوانهای دارد.
و آغوشش بهشت است.
و صدایش آشناست.
سایهای که از قصهای دور آمده. از سرگذشتی دیرین. از دنیایی آشنا و از روزهایی آتشین.
آدم گاهی آنقدر دلش میگیرد که به سایهای اعتماد میکند.
او را به شبنشینی رویا دعوت میکند. او را به حال خوش خلسه میبرد.
آدم گاهی آنقدر دلش میگیرد که به سایهای میگوید:
« گرمم کن. »
#شیما_سبحانی
۱.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.