عشق در جنایت. p*۶

ویو جونگکوک
از حرفی که زد شکه شدم و همینطور کمی خوشحال چون قرار بود تاوان حرفایی که به من زده رو پس بگیره
جونگکوک : باشه پس تو تا آخر این ماه شکنجه میشی
البته امروز رو حساب نمیکنم
رفتم بیرون چون دلم براش سوخت امروز رو حساب نکردم
رفتم سمت اتاقم و روی تخت پهن شدم
داشت خوابم میبرد که تهیونگ اومد
تهیونگ : سلام رفیق چخبرا
جونگکوک : چرا الان اومدی تازه داشت خوابم میبرد (کلافه)
تهیونگ : ببخشید راستی گفته بودی برم ا.ت رو معاینه کنم
جونگکوک : وای به کل یادم رفت
دویدم رفتم دم در زیر زمین
وقتی در رو باز کردم دیدم ا.ت بی جون افتاده زمین
ویو تهیونگ
جونگکوک نمیدونم چش بود
سریع رفت پایین و در رو باز کرد که دیدم دختره بی جون افتاده زمین و کلی خون از دست داده
تهیونگ : برو کنار (عصبی)
تهیونگ : چیکار کردی دختر مردم رو هاااا (داد)
جونگکوک : م......من....هیچ..کاری نکردم (ترس)
نگاش کردم دختر خوشگلی بود ولی خراش بدی روی صورتش افتاده بود که صددرصد کار جونگکوکِ
تهیونگ : بدو بیا براید استایل بغلش کن ببرش اتاقت تا بتونم درمانش کنم
جونگکوک : باشه
ویو جونگکوک
تهیونگ راست میگفت من زیادی بد جنسم چون صورت ا.ت رو خراب کردم و باعث دردش شدم
از افکارم اومدم بیرون و ا.ت رو براید استایل بغلش کردم و بردم توی اتاقم
گذاشتمش روی تخت
تهیونگ : جونگکوک اگر میشه برو بیرون
جونگکوک : باشه
رفتم بیرون پیش آجوما نشستم که فیلم ببینم
آجوما : چیشد پسرم چیکار کردی؟؟
جونگکوک : هیچی جیمین گفت ا.ت رو آزاد کن و به جاش من رو شکنجه کن منم همین کار رو کردم ولی امروز کاری با جیمین ندارم
آجوما : خب.....بنظرم باید به جیمین هم یک فرصت بدی
جونگکوک : اصلاً نمی خوام ببخشمش چه برسه بهش فرصت بدم
آجوما : چی بگم
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردم
ا.ت : من.....مردم؟؟؟؟
تهیونگ : (خنده) نه هنوز زنده ای
ا.ت : تو کی هستی؟؟؟
تهیونگ : من دوست جونگکوکم و همینطور دکتر....اسمم تهیونگ
ا.ت : آها از آشناییت خوشبختم (لبخند)
تهیونگ : راستی صورتت بعد ۸ هفته رد زخمش میره نگران نباش
به کل یادم رفته بود صورتم رو
ا.ت : ۸ هفتهههه!!! من تا اون موقع از دست دیو خان دق میکنم
تهیونگ : دیو خان؟؟؟؟
ا.ت : منظورم جونگکوکِ
تهیونگ : ( خنده) آها......حالا چرا بهش میگی دیو؟
ا.ت : چون خیلی اَخموعه
تهیونگ از خنده مرد
تهیونگ : (خنده شدید) آها......راستی دیو خان بهم گفت که ۳ روز دیگه عروسیه
ا.ت : عروسیه کی؟
تهیونگ : تو و جونگکوک
ا.ت : چییییی؟؟
تهیونگ : البته بهم گفت بعد یک سال طلاق میگیرین
ا.ت : آها پس اوکیِ..........خدا شاهده اذیتم کنه خودکشی میکنم
تهیونگ : نه نترس بهم قول داده اذیتت نکنه
ا.ت : آها
تهیونگ : خب سُرمت هم تموم شد وایسا تا برات در بیارم
ا.ت : نهههههه (ترس)
ادامه دارد......
شرطا ۱۰ تا لایک و ۲ تا کامنت
#فیک #مافیا
دیدگاه ها (۸)

بیاین یکم بحرفیم🌊🌈چالش حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/77...

مرسییی🌈🌊🪐

تهکوک💕#فیک #داستان #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #تهکوک #بی تی #بی_تی...

عشق در جنایت. p*۵

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط