عشق در جنایت. p*۵
ویو جونگکوک
جیمین می خواست بره سمت ا.ت که من با گلدون زدم تو سرش و دستور دادم ببرنش به اتاق شکنجه
و گفتم ا.ت رو ببرن زیر زمین
ویو ا.ت
منو بردن به یک اتاق تاریک و در رو بستن
ا.ت : در رو باز کنید ( گریه)
همینجوری داشتم به در میکوبیدم که یهو یکی جلوم ظاهر شد اون....اون..... جونگکوک بود
از ترس بلند شدم و سریع رفتم عقب که اون اومد جلو
جونگکوک : فکر کنم بهت نگفته بودم (ترسناک)
ا.ت : چ...چی...رو...(استرس و ترس)
جونگکوک : اینکه خوشم نمیاد کسی که قراره زنم بشه با یکی دیگه باشه
ا.ت : ب..بب... ببخشید....نمی خواستم.... اینطوری کنم (ترس)
ا.ت : دی...دیگه....تکرار...نمیشه (ترس)
دیدم یک چاقو از جیبش در اورد و اومد سمتم
ا.ت : چی.. چیکار....میکنی؟ (استرس)
جونگکوک : هیچی فقط میخوام تنبیهت کنم (پوزخند)
دستش رو گذاشت رو صورتم و چاقو رو نزدیکم صورتم کرد
ا.ت : چیکار میخوای کنی عوضی (ببخشید جونگکوک)
یهو چاقو رو روی صورتم کشید که باعث شد خون عین رود جاری بشه
ا.ت : تو......تو....چیکار....هقق....کردی...هقق (گریه شدید)
اهمیت بهم نداد و رفت بیرون و در رو قفل کرد
ویو جونگکوک
نمیدونم چرا اونجا یهو از کوره در رفتم البته دیگه یاد میگیره نزدیک کسی نشه
الان وقتش بود برم سراغ اون یکی (منظورش جیمین)
رفتم داخل اتاق شکنجه
معلوم بود خیلی خوب ازش پذیرایی کردن
جونگکوک : به به آقای پارک جیمین! پذیرایی چطور بود؟ (پوزخند)
جیمین : ت....تو...ی..ک...عوضی...اَهه (حالش بد شد)
خوشم اومده بود چون خیلی خوب دخلش اومده بود
جونگکوک : بسه دیگه میتونید ولش کنید
رفتم بیرون و در رو قفل کردم
یهو آجوما اومد پیشم
آجوما : پسرم بنظرت خیلی بهشون سخت نگرفتی؟
جونگکوک : نه و هر بلایی که سرشون بیاد حقشونه
آجوما : ایندفعه رو ببخش دیگه تکرارش نمیکنن
جونگکوک : امممم....باشه البته اینو بگم که از جیمین میپرسم که کی بره بیرون و کی شکنجه بشه
آجوما : ول......
می خواست یک چیزی بگه که من رفتم و بهش گوش ندادم
رفتم سمت اتاقی که جیمین اونجا بود
در رو باز کردم
جونگکوک : میخوام یک سوال ازت بپرسم و تو باید جوابم رو بدی فهمیدی (آخرش رو با داد گفت)
جیمین : ق...قب...قبوله ( با درد)
جونگکوک : اگر آزاد بشی ا.ت شکنجه میشه تا آخر ماه و اگر تو بمونی و ا.ت آزاد بشه تا آخر ماه شکنجه ات میکنم انتخاب با خودته (پوزخند)
ویو جیمین
خیلی بدنم درد میکرد و کلی خون ازم رفته بود
وقتی جونگکوک این رو گفت کمی فکر کردم دلم میخواست خودم آزاد بشم ولی یادم اومد ا.ت از من بدنش ضعیف تره پس ترجیح دادم شکنجه بشم تا درد یک دختر رو ببینم
جیمین : م....من....ر..و...شکنجه.....کن....ولی....او..ن...رو....کا...ری...نداشته...ب...اش (من رو شکنجه کن ولی اون رو کاری نداشته باش) (با درد)
ویو جونگکوک.....
اگر بد شد به بزرگی خودتون ببخشید
شرطا ۱۰ تا لایک💕
#فیک #مافیایی #رمان
جیمین می خواست بره سمت ا.ت که من با گلدون زدم تو سرش و دستور دادم ببرنش به اتاق شکنجه
و گفتم ا.ت رو ببرن زیر زمین
ویو ا.ت
منو بردن به یک اتاق تاریک و در رو بستن
ا.ت : در رو باز کنید ( گریه)
همینجوری داشتم به در میکوبیدم که یهو یکی جلوم ظاهر شد اون....اون..... جونگکوک بود
از ترس بلند شدم و سریع رفتم عقب که اون اومد جلو
جونگکوک : فکر کنم بهت نگفته بودم (ترسناک)
ا.ت : چ...چی...رو...(استرس و ترس)
جونگکوک : اینکه خوشم نمیاد کسی که قراره زنم بشه با یکی دیگه باشه
ا.ت : ب..بب... ببخشید....نمی خواستم.... اینطوری کنم (ترس)
ا.ت : دی...دیگه....تکرار...نمیشه (ترس)
دیدم یک چاقو از جیبش در اورد و اومد سمتم
ا.ت : چی.. چیکار....میکنی؟ (استرس)
جونگکوک : هیچی فقط میخوام تنبیهت کنم (پوزخند)
دستش رو گذاشت رو صورتم و چاقو رو نزدیکم صورتم کرد
ا.ت : چیکار میخوای کنی عوضی (ببخشید جونگکوک)
یهو چاقو رو روی صورتم کشید که باعث شد خون عین رود جاری بشه
ا.ت : تو......تو....چیکار....هقق....کردی...هقق (گریه شدید)
اهمیت بهم نداد و رفت بیرون و در رو قفل کرد
ویو جونگکوک
نمیدونم چرا اونجا یهو از کوره در رفتم البته دیگه یاد میگیره نزدیک کسی نشه
الان وقتش بود برم سراغ اون یکی (منظورش جیمین)
رفتم داخل اتاق شکنجه
معلوم بود خیلی خوب ازش پذیرایی کردن
جونگکوک : به به آقای پارک جیمین! پذیرایی چطور بود؟ (پوزخند)
جیمین : ت....تو...ی..ک...عوضی...اَهه (حالش بد شد)
خوشم اومده بود چون خیلی خوب دخلش اومده بود
جونگکوک : بسه دیگه میتونید ولش کنید
رفتم بیرون و در رو قفل کردم
یهو آجوما اومد پیشم
آجوما : پسرم بنظرت خیلی بهشون سخت نگرفتی؟
جونگکوک : نه و هر بلایی که سرشون بیاد حقشونه
آجوما : ایندفعه رو ببخش دیگه تکرارش نمیکنن
جونگکوک : امممم....باشه البته اینو بگم که از جیمین میپرسم که کی بره بیرون و کی شکنجه بشه
آجوما : ول......
می خواست یک چیزی بگه که من رفتم و بهش گوش ندادم
رفتم سمت اتاقی که جیمین اونجا بود
در رو باز کردم
جونگکوک : میخوام یک سوال ازت بپرسم و تو باید جوابم رو بدی فهمیدی (آخرش رو با داد گفت)
جیمین : ق...قب...قبوله ( با درد)
جونگکوک : اگر آزاد بشی ا.ت شکنجه میشه تا آخر ماه و اگر تو بمونی و ا.ت آزاد بشه تا آخر ماه شکنجه ات میکنم انتخاب با خودته (پوزخند)
ویو جیمین
خیلی بدنم درد میکرد و کلی خون ازم رفته بود
وقتی جونگکوک این رو گفت کمی فکر کردم دلم میخواست خودم آزاد بشم ولی یادم اومد ا.ت از من بدنش ضعیف تره پس ترجیح دادم شکنجه بشم تا درد یک دختر رو ببینم
جیمین : م....من....ر..و...شکنجه.....کن....ولی....او..ن...رو....کا...ری...نداشته...ب...اش (من رو شکنجه کن ولی اون رو کاری نداشته باش) (با درد)
ویو جونگکوک.....
اگر بد شد به بزرگی خودتون ببخشید
شرطا ۱۰ تا لایک💕
#فیک #مافیایی #رمان
۱.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.