part6

part6
تارا:
تارا-الو نیکا میای خونمون حوصلم ریده
نیکا-اوکی بیام الان
چند مین بد نیکا بلاخره رسیدش
یکم باهام حرف زدیم
بد میخواستم که قضیه ی متین و بش بگم موندم چطور بگم بهش
تارا-نیکو
نیکا-جونم
تارا-یادته گفتی رو متین کراشی
نیکا- اره خوب که چی
تارا-خوب عنتر اونم اونم روت کراشه دیگه
نیکا-وات
واقعی یا کیک
تارا-واقعی قیافشو نگا
نیکا-تو از کجا میدونی
تارا- خودش گفت بهت بگم که جوابتو بهش بدم
نیکا-واییییییی جیغ
خوب جوابم معلومه اوکیه دیگه
تارا-خوب یکم حالا ناز میکردی به جای بر نمی خورد
نیکا-گور بابای ناز و عششششوه
تارا-هی خدایا
نیکا-بیا بغلم خر ذوقم
تارا- گمشو بابامن بغلی نیستم اصننننننننننن
نیکا-توهم یبار نشد ضد نباشی
تارا-لشتو
نیکا-گگگگگگ...
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
میدونم کم بود ولی خوب به عنم