part7
part7
تارا:
چندساعت با نیکو دیونه باز ی در اوردیم بد شام سفارش دادیم و بد نیکو رفت خونشون منم به متین زنگیدم و قضیه رو تعریف کردم
من تنها زندگی میکنم بخاطر دانشگاهم اومدم تهران خانوادم شهرستانن و یه برادر کوچکتر از خودم به اسم پارسا دارم
وای خدا مردم از این بی کسی حسابی حوصلم سر رفته بود
پاشدم یه استایل مشکی زدم یه کارگو مشکی باهودیه مشکی و کپ مشکی زیاد اهل ارایش نبودم برا همین یه بالم و ریمل زدم بعد راهی بیرون شدم رفتم سمت بام
تنها جایی که بهم حس ارامش میده اونجاس نشستم خیره شدم به این شهر بزرگ یعنی تو این شهر به این بزرگی ینفر نیست که من براش مهم باشم تو حال خودم بودم که یهو دستی رو روشنم احساس کردم هینی از ترس کشیدم برگشتم عقب عه علی
بیشعوری گفتم و خندید
علی-اینجا تنها تنها خوشتیپ کردی نمی گی بدوزدنت
تارا- نه بابا کی منو میدوزده اخه
علی- خیلیم دلشون بخواد بدزدنت چت که
تارا -چیزیم نی که من تنهام خیلی تنها
علی-منم هویجم عزیزم منو به عنوان دادشت بدون هر وقت خواستی بیا پیشم
وجدان علی-اره دادشت توهم که اصن دوسش نداری و مهم نیس برات
علی-خفه شو تو یدقه
تارا-ممنون
علی-خوب چخبر
تارا-هیچی سلامتی تو چخبر
علی- هیچی ولی تورا ینفر دیدم شناختم و فهمید افسردگیرو من خوندم
تارا-واقعا اخی عزیزم
علی- بله دیگه ما اینیم یروز صب کن یه ادم معروفی میشم
تارا-اگه اولین کنسرتت تو بند نباشم خودم میشینم توصندلی اولین ردیف بدبا ملت هنجرمو جر میدم
علی-یعنی میشه منم تو برج میلاد کنسرتمو اجرا کنم
تارا-تو این دنیا باید تلاش کنی با این پشتکاری که تو داری بعید میدونم نشه
علی-کاش بشه
تارا-ایشالله میشه
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
تارا:
چندساعت با نیکو دیونه باز ی در اوردیم بد شام سفارش دادیم و بد نیکو رفت خونشون منم به متین زنگیدم و قضیه رو تعریف کردم
من تنها زندگی میکنم بخاطر دانشگاهم اومدم تهران خانوادم شهرستانن و یه برادر کوچکتر از خودم به اسم پارسا دارم
وای خدا مردم از این بی کسی حسابی حوصلم سر رفته بود
پاشدم یه استایل مشکی زدم یه کارگو مشکی باهودیه مشکی و کپ مشکی زیاد اهل ارایش نبودم برا همین یه بالم و ریمل زدم بعد راهی بیرون شدم رفتم سمت بام
تنها جایی که بهم حس ارامش میده اونجاس نشستم خیره شدم به این شهر بزرگ یعنی تو این شهر به این بزرگی ینفر نیست که من براش مهم باشم تو حال خودم بودم که یهو دستی رو روشنم احساس کردم هینی از ترس کشیدم برگشتم عقب عه علی
بیشعوری گفتم و خندید
علی-اینجا تنها تنها خوشتیپ کردی نمی گی بدوزدنت
تارا- نه بابا کی منو میدوزده اخه
علی- خیلیم دلشون بخواد بدزدنت چت که
تارا -چیزیم نی که من تنهام خیلی تنها
علی-منم هویجم عزیزم منو به عنوان دادشت بدون هر وقت خواستی بیا پیشم
وجدان علی-اره دادشت توهم که اصن دوسش نداری و مهم نیس برات
علی-خفه شو تو یدقه
تارا-ممنون
علی-خوب چخبر
تارا-هیچی سلامتی تو چخبر
علی- هیچی ولی تورا ینفر دیدم شناختم و فهمید افسردگیرو من خوندم
تارا-واقعا اخی عزیزم
علی- بله دیگه ما اینیم یروز صب کن یه ادم معروفی میشم
تارا-اگه اولین کنسرتت تو بند نباشم خودم میشینم توصندلی اولین ردیف بدبا ملت هنجرمو جر میدم
علی-یعنی میشه منم تو برج میلاد کنسرتمو اجرا کنم
تارا-تو این دنیا باید تلاش کنی با این پشتکاری که تو داری بعید میدونم نشه
علی-کاش بشه
تارا-ایشالله میشه
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
۳.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.