تو اونو انتخاب کردی...؟ part 7
جونگکوک و ات فقط بهم خیره شده بودن بدون هیچ حرفی، همه متوجه وضعیت و ماجرا شده بودن
جیهوپ سعی کرد جو رو عوض کنه نباید تقصیرارو مینداختن گردن جونگکوک باید ازش دلیلش رو میپرسیدن
°کوک ، مگه این همون منشیت نبود؟
کلمه منشی رو با تاکید گفت تا ذره ای هم که شده ات بشنوه که اون چیزی بیشتر از منشی نیست، جیهوپ به پسر خودش اعتماد داشت جوری بزرگش کرده بود که اینکارا ازش بعید بود.
تهیونگ در رو پشت سرش بست به در تکیه داد.
چشمش رو بست نفس عمیقی کشید و محکم رهاش کرد، اطراف رو نگاه کرد متوجه شد همه بهش خیره شدن
با یقه لباسش بازی کرد همزمان سمت کوک قدم برداشت کنارش ایستاد
/چیه؟چرا به من اینجوری نگا میکنید؟
ات هنوزم ساکت بود و فقط توضیح میخواست.
یونگی کلافه هوف کشید با جدیت به دو پسر رو به روش خیره شد
انگشت اشارش رو تهدید وار بالا اورد
×بهتره شما دوتا زودتر حرف بزنید، هممون هم دیدیم هم فهمیدیم که داشت چه اتفاقی میوفتاد.
تمرکزش رو روی کوکگذاشت اروم بهش نزدیک شد ، دستی به لباسش کشید
×ات باهات کاری نداشته باشه من ولت نمیکنم!
عقب رفت و سرجاش نشست
جیهوپ بیشتر به ات نزدیک شد سعی کرد جو رو اروم کنه
°هی هی اروم باشید حتما کوک دلیلی داره شاید اشتباه قضاوت کردیم، هوم؟مگه نهکوک؟
جونگکوک سرش رو پایین گرفت تهیونگ نگاهی به برادرش کرد
خواست شروع به حرف زدن کنه و مثل همیشه کارای جونگکوک رو توجیه کنه
اما قبل از اینکه صحبتی کنه ات بلند شد لبخندی زد ، جوری لبخند میزد که انگار اتفاقی نیوفتاده
کیفش رو برداشت به پسرا نگاه کرد
+بچه ها خیلی امشب خوشگذشت ، ولی دیگه دیروقته منم باید زودتر برم خونه خوشحال شدم دیدمتون، هروقت این پروژه تموم شد حتما بیاید خونمون!
سمت در رفت نگاهی به همه انداخت خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد..
جیمین و تهیونگ صمیمی ترین دوستای کوک بودن، قطعا توی این سالها وقتی کوک با ات دعواش میشد از اونا کمک میخواست، توی سالهای گذشته هراتفاقی توی رابطه شون میوفتاد جونگکوک براشون تعریف میکرد، پس این سه نفر خوب ات رو میشناختن.
همه بجز اون سه تا با تعجب به رفتن ات نگاه میکردن که مکنه لاین بهم خیره شدن
جیمین بلند شد سریع سمت کوک رفت
^چرا وایسادی اینجا برو دنبالش دیگه مگه ندیدی ناراحت شده خبب
تهیونگ با نگرانی ادامه داد
\زود باش برو دیگه بری خونه پارت میکنه زود بااش
کوک با تردید و نگرانی نگاهش رو بینشون چرخوند
-و.ولی امشب کلی کار مونده من نمیتونم تنهاتون بزارم!
جین از جاش بلند شد محکم دستشو روی شونه جونگکوک گذاشت و فشار اورد
= بهتره همین الان بری! نگران کار نباش ما هستیم ولی اگه اینجا بمونی قول میدم خودم یه بلایی سرت بیارم، زود باش برو بیرون
با اخم تمام حرفاشو میزد، پسرک نمیتونست حرف روی حرف هیونگش بیاره پس دنبال همسرش رفت
- باشه هیونگ ، م.ممنونم
(شرط لایک همه پارتای این فیک بیشتر از ۴۰ باشه، کامنتا هم بالای ۴۰)
جیهوپ سعی کرد جو رو عوض کنه نباید تقصیرارو مینداختن گردن جونگکوک باید ازش دلیلش رو میپرسیدن
°کوک ، مگه این همون منشیت نبود؟
کلمه منشی رو با تاکید گفت تا ذره ای هم که شده ات بشنوه که اون چیزی بیشتر از منشی نیست، جیهوپ به پسر خودش اعتماد داشت جوری بزرگش کرده بود که اینکارا ازش بعید بود.
تهیونگ در رو پشت سرش بست به در تکیه داد.
چشمش رو بست نفس عمیقی کشید و محکم رهاش کرد، اطراف رو نگاه کرد متوجه شد همه بهش خیره شدن
با یقه لباسش بازی کرد همزمان سمت کوک قدم برداشت کنارش ایستاد
/چیه؟چرا به من اینجوری نگا میکنید؟
ات هنوزم ساکت بود و فقط توضیح میخواست.
یونگی کلافه هوف کشید با جدیت به دو پسر رو به روش خیره شد
انگشت اشارش رو تهدید وار بالا اورد
×بهتره شما دوتا زودتر حرف بزنید، هممون هم دیدیم هم فهمیدیم که داشت چه اتفاقی میوفتاد.
تمرکزش رو روی کوکگذاشت اروم بهش نزدیک شد ، دستی به لباسش کشید
×ات باهات کاری نداشته باشه من ولت نمیکنم!
عقب رفت و سرجاش نشست
جیهوپ بیشتر به ات نزدیک شد سعی کرد جو رو اروم کنه
°هی هی اروم باشید حتما کوک دلیلی داره شاید اشتباه قضاوت کردیم، هوم؟مگه نهکوک؟
جونگکوک سرش رو پایین گرفت تهیونگ نگاهی به برادرش کرد
خواست شروع به حرف زدن کنه و مثل همیشه کارای جونگکوک رو توجیه کنه
اما قبل از اینکه صحبتی کنه ات بلند شد لبخندی زد ، جوری لبخند میزد که انگار اتفاقی نیوفتاده
کیفش رو برداشت به پسرا نگاه کرد
+بچه ها خیلی امشب خوشگذشت ، ولی دیگه دیروقته منم باید زودتر برم خونه خوشحال شدم دیدمتون، هروقت این پروژه تموم شد حتما بیاید خونمون!
سمت در رفت نگاهی به همه انداخت خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد..
جیمین و تهیونگ صمیمی ترین دوستای کوک بودن، قطعا توی این سالها وقتی کوک با ات دعواش میشد از اونا کمک میخواست، توی سالهای گذشته هراتفاقی توی رابطه شون میوفتاد جونگکوک براشون تعریف میکرد، پس این سه نفر خوب ات رو میشناختن.
همه بجز اون سه تا با تعجب به رفتن ات نگاه میکردن که مکنه لاین بهم خیره شدن
جیمین بلند شد سریع سمت کوک رفت
^چرا وایسادی اینجا برو دنبالش دیگه مگه ندیدی ناراحت شده خبب
تهیونگ با نگرانی ادامه داد
\زود باش برو دیگه بری خونه پارت میکنه زود بااش
کوک با تردید و نگرانی نگاهش رو بینشون چرخوند
-و.ولی امشب کلی کار مونده من نمیتونم تنهاتون بزارم!
جین از جاش بلند شد محکم دستشو روی شونه جونگکوک گذاشت و فشار اورد
= بهتره همین الان بری! نگران کار نباش ما هستیم ولی اگه اینجا بمونی قول میدم خودم یه بلایی سرت بیارم، زود باش برو بیرون
با اخم تمام حرفاشو میزد، پسرک نمیتونست حرف روی حرف هیونگش بیاره پس دنبال همسرش رفت
- باشه هیونگ ، م.ممنونم
(شرط لایک همه پارتای این فیک بیشتر از ۴۰ باشه، کامنتا هم بالای ۴۰)
- ۱۸.۹k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط