تو اونو انتخاب کردی...؟ part 9
ات ویو:
یعنی واقعا نمیخواست برگرده شرکت؟انقدر مصمم بود؟
یکم بیشتر نگاهش کردم تک تک اجزای صورتش رو با دقت نگاه کردم که خندید
+به چی میخندی؟
پسر با لبخند شیرینش جوری به دختر نگاه میکرد ،انگار که هیچوقت نمیخواد از این کار دست بکشه و فقط میخواد غرق چشماش بشه
-به تو! چرا منو اینطوری نگا میکنی جوجه؟
انگار براش عجیب بود که پسرش نمیخواد به شرکت برگرده، صورتش حالت سوالی داشت همین پسر رو میخندوند
+جدی نمیخوای برگردی؟
کوک ضربه ارومی به بینیش زد
-نه جوجه, نمیخوام برگردم؛حالا بیا بریم باید باهم حرف بزنیم، درسته؟
کوک ویو:
چطور انقدر بامزه شده بود؟ولی الان وقت شوخی کردن نیست بیشتر ادامه بدم مطمئنم از حرصش منو میزنه
لبخندی به افکارش زد سمت ماشینش رفت و دختر رو دنبال خودش کشید
در رو براش باز کرد با شیطنت شروع کرد به حرف زدن
-بفرمایید بشینید
بعد از سوار شدنش، ماشین رو دور زد خودش هم پشت فرمون نشست
ماشین رو روشن کرد به سمت خونه حرکت کردن
توی راه هیچ حرفی نمیزدن فقط گاهی پسر زیرچشمی نگاهش میکرد تا از حالش باخبر بشه.
ات ویو:
توی ماشین هیچ حرفی نزدیم همش بیرونو نگاه میکردم سعی کردم بهش توجه نکنم
به محض اینکه ماشین رو پارک کرد زودتر پیاده شدم رفتم خونه.
درو بازکردم بعد از روشن کردن چراغا سمت اشپزخونه رفتم ، قبل اینکه برم شرکت ظرفا رو نشستم فکر مکیردم زود برمیگردم.
کوک هم یکم بعد از من وارد خونه شد
مشغول شستن ظرفا بودم کوک داشت تلویزیون میدید.
چرا حرفی نمیزنه پس
یکم بیشتر صبر کردم که فهمیدم خودم باید دست به کار شم
دستمو خشک کردم برگشتم سمت پذیرایی برم که کوک رو دیدم وایساده داره نگاه میکنه
+هنوز بیداری؟ فک کردم تا الان خوابیده باشی
دست به سینه به دیوار تکیه داده بود فقط نگاه میکرد
-اوهوم بیدارم، منتظر موندم کارت تموم شه باهم حرف بزنیم
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
+باشه، برو من یکم وسایلارو جا به جا کنم الان میام اتاق.
با گفتن اوهوم حرفش رو تایید کرد به سمت اتاق رفت و منتظر موند
یعنی واقعا نمیخواست برگرده شرکت؟انقدر مصمم بود؟
یکم بیشتر نگاهش کردم تک تک اجزای صورتش رو با دقت نگاه کردم که خندید
+به چی میخندی؟
پسر با لبخند شیرینش جوری به دختر نگاه میکرد ،انگار که هیچوقت نمیخواد از این کار دست بکشه و فقط میخواد غرق چشماش بشه
-به تو! چرا منو اینطوری نگا میکنی جوجه؟
انگار براش عجیب بود که پسرش نمیخواد به شرکت برگرده، صورتش حالت سوالی داشت همین پسر رو میخندوند
+جدی نمیخوای برگردی؟
کوک ضربه ارومی به بینیش زد
-نه جوجه, نمیخوام برگردم؛حالا بیا بریم باید باهم حرف بزنیم، درسته؟
کوک ویو:
چطور انقدر بامزه شده بود؟ولی الان وقت شوخی کردن نیست بیشتر ادامه بدم مطمئنم از حرصش منو میزنه
لبخندی به افکارش زد سمت ماشینش رفت و دختر رو دنبال خودش کشید
در رو براش باز کرد با شیطنت شروع کرد به حرف زدن
-بفرمایید بشینید
بعد از سوار شدنش، ماشین رو دور زد خودش هم پشت فرمون نشست
ماشین رو روشن کرد به سمت خونه حرکت کردن
توی راه هیچ حرفی نمیزدن فقط گاهی پسر زیرچشمی نگاهش میکرد تا از حالش باخبر بشه.
ات ویو:
توی ماشین هیچ حرفی نزدیم همش بیرونو نگاه میکردم سعی کردم بهش توجه نکنم
به محض اینکه ماشین رو پارک کرد زودتر پیاده شدم رفتم خونه.
درو بازکردم بعد از روشن کردن چراغا سمت اشپزخونه رفتم ، قبل اینکه برم شرکت ظرفا رو نشستم فکر مکیردم زود برمیگردم.
کوک هم یکم بعد از من وارد خونه شد
مشغول شستن ظرفا بودم کوک داشت تلویزیون میدید.
چرا حرفی نمیزنه پس
یکم بیشتر صبر کردم که فهمیدم خودم باید دست به کار شم
دستمو خشک کردم برگشتم سمت پذیرایی برم که کوک رو دیدم وایساده داره نگاه میکنه
+هنوز بیداری؟ فک کردم تا الان خوابیده باشی
دست به سینه به دیوار تکیه داده بود فقط نگاه میکرد
-اوهوم بیدارم، منتظر موندم کارت تموم شه باهم حرف بزنیم
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
+باشه، برو من یکم وسایلارو جا به جا کنم الان میام اتاق.
با گفتن اوهوم حرفش رو تایید کرد به سمت اتاق رفت و منتظر موند
۱۴.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.