_سناریو_
وقتی به گربت حسودی میکنن."درخواستی"
جونگکوک"تمام روز با چشمهایی به خون نشسته بهت نگاه میکرد.هیچوقت نمیذاشت حیوون خونگی بیاری ولی برادرت برای کاری از کره رفته بود و گربه ش رو پیش تو گذاشته بود.نمیخواست بیاد جلو ولی نمیتونست دردی که تو قلبش میپیچه رو هم نادیده بگیره.یه لیوان آب خورد و سعی کرد خونسرد باشه داشتی گربه رو نوازش میکردی که یهو به دلیل نامعلومی ترسید و فرار کرد به گلدون مورد علاقت خورد و اونو انداخت گلدون هزار تیکه شد صدای جونگکوک سکوت رو شکست:به شیشه خورده ها دست نزن!الان میام
سمت گلدون رفتی.بغض گلوتو فشار میداد.این گلدون رو جونگکوک برای تولدت برات خریده بود اونم تو اولین سال آشنایی یه تیکه از شیشه رو برداشتی که خراش عمیقی کف دستت ایجاد کرد و خون به سرعت کف خونه رو گرفت جونگکوک که صدای آخ آرومی که گفتی رو شنیده بود دویید سمتت:با خودت چکار کردی!*دستتو میگیره*خیلی عمیقه!مگه نگفتم دست نزن؟
ا.ت:ببخشید...معذرت میخوام که اون گربه مزخرف عزیزترین یادگاریت رو شکست همش تقصیر منه
جونگکوک:باید ببرمت بیمارستان!این واقعا عمیقه!همینطوری داره ازت خون میره!
با شنیدن اسم بیمارستان تمام ترست دوباره جون گرفت همونطور نشسته خودتو کشوندی جلو و انداختی تو بغلش:نمیخوام برم بیمارستان کوک.
جونگکوک:خیلی خب عزیزم.نمیریم بیمارستان فقط بیا بریم زخمتو تمیز کنم
تو دستشویی آب رو آروم روی دستت میریخت و هربار که چهره تو هم میکشیدی بوسه ای رو موهات میذاشت وقتی کارش تموم شد از کابینت بالای روشویی بتادین و وسایل بانداژ رو برداشت کمی بتادین رو یه گاز استریل ریخت و نزدیک دستت آورد نگاهی به چشمات انداخت و آروم دستتو نوازش کرد:اگه دردت گرفت دستمو فشار بده.
سر تکون دادی و پارچه آغشته به بتادین رو روی دستت کشید نفستو حبس کردی و سعی کردی سوزش ناشی از بتادین رو نادیده بگیری ولی درنهایت فشار کمی به دست کوک وارد کردی بهت لبخند زد و یه بسته باند برداشت و از تو جلدش درش آورد دستتو پانسمان کرد.تمام مدیت بهش خیره بودی.خون زیادی از بدنت رفته بود و سرت گیج میرفت ولی وقتی صورت مهربون و آشفته ش رو نگاه میکردی آروم میشدی.وقتی کارش تموم شد بوسه ای رو دستت گذاشت و درحالی و دستتو گرفته بود با خودش بردت بیرون و روی کاناپه نشوندت بغلت کرد و تو که از صبح از دست گربه کلافه بودی سر روی پاهاش گذاشتی و بلاخره بغضت از بین رفت کم کم که چشمات گرم میشد تنها چیزی که حس میکردی نوازش ملایم دستش و بوی بی نظیر بدنش بود
جونگکوک"تمام روز با چشمهایی به خون نشسته بهت نگاه میکرد.هیچوقت نمیذاشت حیوون خونگی بیاری ولی برادرت برای کاری از کره رفته بود و گربه ش رو پیش تو گذاشته بود.نمیخواست بیاد جلو ولی نمیتونست دردی که تو قلبش میپیچه رو هم نادیده بگیره.یه لیوان آب خورد و سعی کرد خونسرد باشه داشتی گربه رو نوازش میکردی که یهو به دلیل نامعلومی ترسید و فرار کرد به گلدون مورد علاقت خورد و اونو انداخت گلدون هزار تیکه شد صدای جونگکوک سکوت رو شکست:به شیشه خورده ها دست نزن!الان میام
سمت گلدون رفتی.بغض گلوتو فشار میداد.این گلدون رو جونگکوک برای تولدت برات خریده بود اونم تو اولین سال آشنایی یه تیکه از شیشه رو برداشتی که خراش عمیقی کف دستت ایجاد کرد و خون به سرعت کف خونه رو گرفت جونگکوک که صدای آخ آرومی که گفتی رو شنیده بود دویید سمتت:با خودت چکار کردی!*دستتو میگیره*خیلی عمیقه!مگه نگفتم دست نزن؟
ا.ت:ببخشید...معذرت میخوام که اون گربه مزخرف عزیزترین یادگاریت رو شکست همش تقصیر منه
جونگکوک:باید ببرمت بیمارستان!این واقعا عمیقه!همینطوری داره ازت خون میره!
با شنیدن اسم بیمارستان تمام ترست دوباره جون گرفت همونطور نشسته خودتو کشوندی جلو و انداختی تو بغلش:نمیخوام برم بیمارستان کوک.
جونگکوک:خیلی خب عزیزم.نمیریم بیمارستان فقط بیا بریم زخمتو تمیز کنم
تو دستشویی آب رو آروم روی دستت میریخت و هربار که چهره تو هم میکشیدی بوسه ای رو موهات میذاشت وقتی کارش تموم شد از کابینت بالای روشویی بتادین و وسایل بانداژ رو برداشت کمی بتادین رو یه گاز استریل ریخت و نزدیک دستت آورد نگاهی به چشمات انداخت و آروم دستتو نوازش کرد:اگه دردت گرفت دستمو فشار بده.
سر تکون دادی و پارچه آغشته به بتادین رو روی دستت کشید نفستو حبس کردی و سعی کردی سوزش ناشی از بتادین رو نادیده بگیری ولی درنهایت فشار کمی به دست کوک وارد کردی بهت لبخند زد و یه بسته باند برداشت و از تو جلدش درش آورد دستتو پانسمان کرد.تمام مدیت بهش خیره بودی.خون زیادی از بدنت رفته بود و سرت گیج میرفت ولی وقتی صورت مهربون و آشفته ش رو نگاه میکردی آروم میشدی.وقتی کارش تموم شد بوسه ای رو دستت گذاشت و درحالی و دستتو گرفته بود با خودش بردت بیرون و روی کاناپه نشوندت بغلت کرد و تو که از صبح از دست گربه کلافه بودی سر روی پاهاش گذاشتی و بلاخره بغضت از بین رفت کم کم که چشمات گرم میشد تنها چیزی که حس میکردی نوازش ملایم دستش و بوی بی نظیر بدنش بود
- ۲.۲k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط