فیک چند پارتی جیمین( تولد دوباره)(پارت۱۰)(اخر)
فیک چند پارتی جیمین( تولد دوباره)(پارت۱۰)(اخر)
ا.ت ویو
درد دلم لحظه به لحظه بیشتر میشد واقعا تحملشو نداشتم یه کیسه آب گرم اماده کردم و گذاشتم روی شکمم جیمین از صبح رفته سرکار الان ساعت ۳ ظهره اصلا حوصله بلند شدن نداشتم پس فقط همونجا روی تخت درحالی که کیسه آب گرم روی شکمم بود دراز کشیدم و خوابم برد
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی دستای نرم یکی رو روی صورتم احساس کردم کمی بعد صداش هم بهت رسید
& ملکه ی زیبای من بیدار شو
همونجوری نوازشم میکرد و این حرف رو میزد من چشمام رو باز کردم و با چهره مثل فرشته ی جیمین مواجه شدم
& بیدار شدی
* اوهوم
& دلت درد میکنه
* اره
& خب واست دمنوش درست میکنم توهم زود بیا پایین
با رفتن جیمین به ساعت نگاهی انداختم ۶ عصر بود تقریبا سه ساعت خوابیده بودم پتو رو کنار زدم که دیدن کلی خون روی شلوارم هست به کل یادت رفته بود امروز وقته عادت ماهانه ام هست سریه از جام بلند شدم خداروشکر تخت پر خون نشده بود لباسام رو در آوردم و رفتم حموم یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون لباسام رو پوشیدم موهامو با سشوار خشک کردم و بعد شونشون کردم بعدم دم اسبی از بالا بستمشون و رفتم پایین جیمین درحالی که موهای بلندش ریخته بود تا صورتش داشت غذا درست میکرد چند دقیقه همونجا وایستادم و تماشاش کردم که گفت
& از تماشا کردن من لذت میبری ملکه ی من ؟
* چیزه ....... من تورو تماشا نمیکردم
& ایگو منم باورم شد
* یااا جیمینا بامن شوخی نکن
& دمنوشت الان آماده میشه بیا اینجا بشین رفتم و نشستم جیمین هم پشت سرم امد و نشست کنارم
& ا.ت
* بله
& یک کتاب گرفتم مخصوص پارتنرا هست سه تا جا رو انتخاب کردم تا باهم بریم
* باشه
دوماه بعد جیمین جلوی برج ایفل پاریس ازم خاستگاری کرد و باهم ازدواج کردیم
(پایان)
ا.ت ویو
درد دلم لحظه به لحظه بیشتر میشد واقعا تحملشو نداشتم یه کیسه آب گرم اماده کردم و گذاشتم روی شکمم جیمین از صبح رفته سرکار الان ساعت ۳ ظهره اصلا حوصله بلند شدن نداشتم پس فقط همونجا روی تخت درحالی که کیسه آب گرم روی شکمم بود دراز کشیدم و خوابم برد
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی دستای نرم یکی رو روی صورتم احساس کردم کمی بعد صداش هم بهت رسید
& ملکه ی زیبای من بیدار شو
همونجوری نوازشم میکرد و این حرف رو میزد من چشمام رو باز کردم و با چهره مثل فرشته ی جیمین مواجه شدم
& بیدار شدی
* اوهوم
& دلت درد میکنه
* اره
& خب واست دمنوش درست میکنم توهم زود بیا پایین
با رفتن جیمین به ساعت نگاهی انداختم ۶ عصر بود تقریبا سه ساعت خوابیده بودم پتو رو کنار زدم که دیدن کلی خون روی شلوارم هست به کل یادت رفته بود امروز وقته عادت ماهانه ام هست سریه از جام بلند شدم خداروشکر تخت پر خون نشده بود لباسام رو در آوردم و رفتم حموم یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون لباسام رو پوشیدم موهامو با سشوار خشک کردم و بعد شونشون کردم بعدم دم اسبی از بالا بستمشون و رفتم پایین جیمین درحالی که موهای بلندش ریخته بود تا صورتش داشت غذا درست میکرد چند دقیقه همونجا وایستادم و تماشاش کردم که گفت
& از تماشا کردن من لذت میبری ملکه ی من ؟
* چیزه ....... من تورو تماشا نمیکردم
& ایگو منم باورم شد
* یااا جیمینا بامن شوخی نکن
& دمنوشت الان آماده میشه بیا اینجا بشین رفتم و نشستم جیمین هم پشت سرم امد و نشست کنارم
& ا.ت
* بله
& یک کتاب گرفتم مخصوص پارتنرا هست سه تا جا رو انتخاب کردم تا باهم بریم
* باشه
دوماه بعد جیمین جلوی برج ایفل پاریس ازم خاستگاری کرد و باهم ازدواج کردیم
(پایان)
۲۷۸.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.