من عاشق یک مافیا شدم( پارت۳)
من عاشق یک مافیا شدم( پارت۳)
اون اتاق پنجره داشت خواستم برم سمتش که در باز شد و یک خدمتکار امد داخل و یک سینی غذا رو گذاشت جلوم و رفت گشنم بود پس تا ته خوردمش رفتم سمت پنجره و درشو باز کردم ارتفاعش کم بود اگه از اونجا میرفتم پایین جاییم آسیب نمیدید باید یه نقشه خوب میکشیدم و از بادیگارد ها رد میشدم رفتم روی تخت دراز کشیدم تا یه نقشه بکشم
چندمین بعد
فهمیده بودم باید چیکار کنم فردا وقتی جونگ کوک خونه نیست فرار میکنم
تقریبا دیگه اخرای شب بود منم خوابم برد
صبح
خدمتکار امد و منو بیدار کرد یک دست لباس بهم داد تا لباسامو عوض کنم
* ببخشید اجوما جونگ کوک کجاست
اجوما . ایشون صبح زود رفتن سرکار
* راستی جونگ کوک کارش چیه
اجوما . متاسفم خانم اما من نمیتونم بهتون بگم
* اجوما لطفا بهم بگین قول میدم نمیگم شما گفتین
اجوما . ایشون ر....رئیس..... مافیا هستن
* وای خدا پس واسه همین دیشب بین مافیا ها نشسته بود
اجوما . با اجازتون خانم من دیگه میرم
* ممنونم اجوما
اجوما رفت بیرون و دوباره درو قفل کرد منم لباسایی که واسم گذاشته بود رو پوشیدم و دوباره رفتم سراغ پنجره خداروشکر یادشون رفته بود پنجره رو قفل کنن درشو باز کردم و نگاهی به پایین انداختم دیوار جوری بود که میتونستم پامو بزارم روشو برم پایین میخواستم این کارو انجام بدم که صدای کلید در آمد منم سریع پنجره رو بستم و نشستم روی تخت
در باز شد و کوک امد داخل
& چه عجب یه بار کله شقی نکردی و مثل ادم به حرفم گوش داد
* بزار من برم باهام چیکار داری
& ببین ا.ت من یک بار از دستت دادم اما دوباره این اتفاق نمیفته تو قراره بچه های منو به دنیا بیاری و بانوی عمارت من بشی
* اما من علاقه ای به تو ندارم
& علاقه رو من دارم لازم نیست تو داشته باشی منتظر باش بالاخره اون شبی که صدای ناله هات کل این عمارت رو پرمیکنه میرسه جعون ا.ت
* هی فامیل کثیفتو رو من نزار
& بهت قول میدم یه روز التماسم میکنی با فامیل خودم صدات کنم
از جام بلند شدم درحالی که باهاش چش تو چش بودم گفتم
* خوابشو ببینی جعون جونگ کوک همچین روزی هیچ وقت قرار نیست فرا برسه پس خودتو گول نزن
اون اتاق پنجره داشت خواستم برم سمتش که در باز شد و یک خدمتکار امد داخل و یک سینی غذا رو گذاشت جلوم و رفت گشنم بود پس تا ته خوردمش رفتم سمت پنجره و درشو باز کردم ارتفاعش کم بود اگه از اونجا میرفتم پایین جاییم آسیب نمیدید باید یه نقشه خوب میکشیدم و از بادیگارد ها رد میشدم رفتم روی تخت دراز کشیدم تا یه نقشه بکشم
چندمین بعد
فهمیده بودم باید چیکار کنم فردا وقتی جونگ کوک خونه نیست فرار میکنم
تقریبا دیگه اخرای شب بود منم خوابم برد
صبح
خدمتکار امد و منو بیدار کرد یک دست لباس بهم داد تا لباسامو عوض کنم
* ببخشید اجوما جونگ کوک کجاست
اجوما . ایشون صبح زود رفتن سرکار
* راستی جونگ کوک کارش چیه
اجوما . متاسفم خانم اما من نمیتونم بهتون بگم
* اجوما لطفا بهم بگین قول میدم نمیگم شما گفتین
اجوما . ایشون ر....رئیس..... مافیا هستن
* وای خدا پس واسه همین دیشب بین مافیا ها نشسته بود
اجوما . با اجازتون خانم من دیگه میرم
* ممنونم اجوما
اجوما رفت بیرون و دوباره درو قفل کرد منم لباسایی که واسم گذاشته بود رو پوشیدم و دوباره رفتم سراغ پنجره خداروشکر یادشون رفته بود پنجره رو قفل کنن درشو باز کردم و نگاهی به پایین انداختم دیوار جوری بود که میتونستم پامو بزارم روشو برم پایین میخواستم این کارو انجام بدم که صدای کلید در آمد منم سریع پنجره رو بستم و نشستم روی تخت
در باز شد و کوک امد داخل
& چه عجب یه بار کله شقی نکردی و مثل ادم به حرفم گوش داد
* بزار من برم باهام چیکار داری
& ببین ا.ت من یک بار از دستت دادم اما دوباره این اتفاق نمیفته تو قراره بچه های منو به دنیا بیاری و بانوی عمارت من بشی
* اما من علاقه ای به تو ندارم
& علاقه رو من دارم لازم نیست تو داشته باشی منتظر باش بالاخره اون شبی که صدای ناله هات کل این عمارت رو پرمیکنه میرسه جعون ا.ت
* هی فامیل کثیفتو رو من نزار
& بهت قول میدم یه روز التماسم میکنی با فامیل خودم صدات کنم
از جام بلند شدم درحالی که باهاش چش تو چش بودم گفتم
* خوابشو ببینی جعون جونگ کوک همچین روزی هیچ وقت قرار نیست فرا برسه پس خودتو گول نزن
۱۶۸.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.