رمان دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_۴۹

"چرا نذاشتید بیام داخل؟
شایان زودتر از من گفت:
-دوست نداشتم
دایی:بسه
رامتین دیگه چیزی نگفت و اومد سمتم
آوا رو کنار زد
" خوبی حتما کسی که بهت تیر زد رو پیدا میکنم و..
-لازم نکرده خودمون داریم دنبالش میگردیم.
اومد جلو و رامتین رو کنار زد.
#ستایش
_انقدر سارا رو بازی دادی همون کسی که بخاطرش این همه کار کردی روبه روت بود و هیچ کاری نکردی!

چیزی نگفت و دستاش رو داخل موهاش فرو برد.
-میخوام فاطمه رو ببینم
_بعد اون بلایی که سرش اوردی! آرش شکستیش اونم بدجور

-جبران میکنم براش

_چیو جبران میکنی؟ چند سال خیانت اخرشم معروم شد برلی اون انتقام بی ارزشت بوده!

خنده عصبی مرد و گفت:
-بی ارزش؟؟ بی ارزش؟ پدر و مادرم با شکنجه های اون مُردن نمیفهمی؟

با بُهت بهش نگاه کردم.
فاطمه نگفته بود
نگفته بود دایی سارا چیکار کرده که آرش دنبال انتقام گرفتنه!

_چ..چی؟ پدر...و.. مادرتو کشـ.ته؟؟؟؟
پوزخندی زد و راهشو گرفت و داشت میرفت که گفتم:
_فاطمه تو راه اینجاس ولی فقط برای دیدن سارا...
تند سرشو برگردوند.
لبخند تلخی زد و لب زد:
-ممنون
خودم میدونستم دایی سارا خطرناکه ولی نه در این حد،
که آدم های بی گناه رو بکـ.شه...
رفتم کنار آرش روی صندلی های بیرون از بیمارستان نشستم.
_نمیدونستم این انتقام برای چیه!
-مشکلی نیست
_به پلیس چیزی نگفتی
پوزخندی زد و گفت:
-این آدم پلیسا رم میتونه بخره خودت مگه تونستی ازش شکایت کنی؟

راستم میگفت!
من نتونستم بابت اون کاری ک کرده بود شکایتی کنم تهدیدم کرد چاره دیگه ای نداشتم حتی اگه شکایتم میکردم
به جایی نمیرسیدم..
دیدگاه ها (۱۰)

رمان ازدواج اجباری

رمان دلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

قلب سیاه نشان سرخ

خب یه رمان نوشتم نمی‌دونم خوبه یانه پارت اول دعوای تهکوک هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط