فیک (شانس دوباره) پارت سی و سه
منو سونگ هو نشستیم روی صندلی و سونگ هو گفت:او...اون قویه،لجبازه...به این زودیا پا پس نمیکشه.نه؟تو اونو بهتر از من میشناسی.من زیاد پیشش نبودم.
بلند شدم و گفتم:آره.معلومه.اون...اون بیبی منع.
سونگ هو بهم به تنه زد و گفت:داش یواش جوگیر نشو.البته باید بریم کارای پرداخت هزینه رو انجام بدیم.
رفتم پای پذیرش و پول رو پرداخت کردم.بعد به سونگ هو گفتم:تو برو پیش لیانا و بچه ها تنها نباشن.یه وقت میترسن.گفت:من میرم ولی حواست به ا/ت باشه.پیشش باش نترسه.اون قبلنا از تنهایی بدش میومد.الانو نمیدونم.هر چی هم شد،خبرم کن.
گفتم باشه و رفت.سریع گوشیو گرفتم دستم و به یکی از نگهبانام زنگ زدم و گفتم:چند تا از افراد رو بفرستین خونه لیانا و نزارین کسی جز سونگ هو،لیانا،مین هی و مین جون از خونه خارج شن.اگه دیدین مین هی و مین جون تنهایی اومدن بیرون،نذارین برن.هرجور شده،اون چهار نفرو اونجا نگه دارین.
بعد قطع کردم و خودم رفتم به دکتر ا/ت گفتم که اتاقش کجاست و میتونم پیشش بمونم یا نه.بهم گفت برم تو اتاقش بشینم تا بهم توضیح بده چجوری میتونم با ا/ت بمونم یا...بهم گفت:خورد و خوراکش که تامین میشه.اون توی یه اتاق کاملا خصوصی میمونه فقط بستگی داره بخواین تو چه جور اتاقی بمونه.از بهترین تا بدترین اتاق هست.همیشه هم میتونید بیاید از پشت شیشه اتاق ملاقاتش کنید ولی فقط یک روز در هفته میتونید برید توی اتاق و ببینیدش که اونم روز ملاقات یکشنبه هست.
گفتم:ممنون
و رفتم بیرون.امروز جمعه بود و دو روز دیگه میتونستم از نزدیک ببینمش.وای چقد دلم براش تنگ شده بود.رفتم از پشت شیشه دیدمش.چقد معصومانه خوابیده بود.مگه میشه همچین فرشتهای رو زجر داد؟ولی جونگکوک بهت تبریک میگم تو این کارو کردی احمق. حاضر بودم هر کاری کنم ولی اون الان پیشم باشه و مثل همیشه لجبازی کنه باهام.داشتم حرف میزدم.به شیشه تکیه داده بودم و درحالی که اشکام آروم آروم میومدن،با خودم یا شایدم به ا/ت میگفتم:ا/ت بیدار شو.بچه ها بهت نیاز دارن.لیانا بهم گفت که خیلی سراغتو گرفتن.کی میخوای لجبازیاتو تموم کنی؟انقد باهام قهر و آشتی کردی که عادت کردم.دلم میخواد الان خونه بودیم و باهم بحث میکردیم.رفتم بیرون که لیانا زنگ زد بهم.جواب دادم و گفت: جونگکوک مین هی و مین جون خیلی بیقراری میکنن.همش میگن بابا و مامان کجان.
گفتم:باشه الان به یکی از آدمام میگن بیان و بیارتشون بیمارستان ا/ت رو ببینن.
گفت:ولی بیمارستان فضای بدی برای اونا داره.
گفتم:همینی که گفتم.نمیخوام بی خبر باشن...
«لایک،فالو،کامنت»
بلند شدم و گفتم:آره.معلومه.اون...اون بیبی منع.
سونگ هو بهم به تنه زد و گفت:داش یواش جوگیر نشو.البته باید بریم کارای پرداخت هزینه رو انجام بدیم.
رفتم پای پذیرش و پول رو پرداخت کردم.بعد به سونگ هو گفتم:تو برو پیش لیانا و بچه ها تنها نباشن.یه وقت میترسن.گفت:من میرم ولی حواست به ا/ت باشه.پیشش باش نترسه.اون قبلنا از تنهایی بدش میومد.الانو نمیدونم.هر چی هم شد،خبرم کن.
گفتم باشه و رفت.سریع گوشیو گرفتم دستم و به یکی از نگهبانام زنگ زدم و گفتم:چند تا از افراد رو بفرستین خونه لیانا و نزارین کسی جز سونگ هو،لیانا،مین هی و مین جون از خونه خارج شن.اگه دیدین مین هی و مین جون تنهایی اومدن بیرون،نذارین برن.هرجور شده،اون چهار نفرو اونجا نگه دارین.
بعد قطع کردم و خودم رفتم به دکتر ا/ت گفتم که اتاقش کجاست و میتونم پیشش بمونم یا نه.بهم گفت برم تو اتاقش بشینم تا بهم توضیح بده چجوری میتونم با ا/ت بمونم یا...بهم گفت:خورد و خوراکش که تامین میشه.اون توی یه اتاق کاملا خصوصی میمونه فقط بستگی داره بخواین تو چه جور اتاقی بمونه.از بهترین تا بدترین اتاق هست.همیشه هم میتونید بیاید از پشت شیشه اتاق ملاقاتش کنید ولی فقط یک روز در هفته میتونید برید توی اتاق و ببینیدش که اونم روز ملاقات یکشنبه هست.
گفتم:ممنون
و رفتم بیرون.امروز جمعه بود و دو روز دیگه میتونستم از نزدیک ببینمش.وای چقد دلم براش تنگ شده بود.رفتم از پشت شیشه دیدمش.چقد معصومانه خوابیده بود.مگه میشه همچین فرشتهای رو زجر داد؟ولی جونگکوک بهت تبریک میگم تو این کارو کردی احمق. حاضر بودم هر کاری کنم ولی اون الان پیشم باشه و مثل همیشه لجبازی کنه باهام.داشتم حرف میزدم.به شیشه تکیه داده بودم و درحالی که اشکام آروم آروم میومدن،با خودم یا شایدم به ا/ت میگفتم:ا/ت بیدار شو.بچه ها بهت نیاز دارن.لیانا بهم گفت که خیلی سراغتو گرفتن.کی میخوای لجبازیاتو تموم کنی؟انقد باهام قهر و آشتی کردی که عادت کردم.دلم میخواد الان خونه بودیم و باهم بحث میکردیم.رفتم بیرون که لیانا زنگ زد بهم.جواب دادم و گفت: جونگکوک مین هی و مین جون خیلی بیقراری میکنن.همش میگن بابا و مامان کجان.
گفتم:باشه الان به یکی از آدمام میگن بیان و بیارتشون بیمارستان ا/ت رو ببینن.
گفت:ولی بیمارستان فضای بدی برای اونا داره.
گفتم:همینی که گفتم.نمیخوام بی خبر باشن...
«لایک،فالو،کامنت»
۳۶.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.