خان زاده پارت194
#خان_زاده #پارت194
هلیا با دهن باز به اهورا نگاه میکرد.. با تاسف سر تکون دادم و خواستم برم که بازوم و محکم گرفت
_نرو آیلین!
اشاره ای به هلیا کردم و گفتم
_زنت اون طرفه!
نفرت توی چشمای هلیا جمع شد و غرید
_بلایی سر تو و این دختره ی دهاتی بیارم که به غلط کردن بیوفتین.
تا اهورا خواست حرفی بزنه هلیا از پله ها دوید بالا...
بازوم و از دستش کشیدم و با طعنه گفتم
_برو دنبالش... فکر کنم بتونی با دروغات گولش بزنی!
پشتم و بهش کردم و عصبی به سمت در رفتم و لحظه ی آخر صداش و شنیدم:
_از اون مرتیکه جدا میشی آیلین... کم مونده دوباره مال من بشی
حتی برنگشتم پشتم و نگاه کنم و با عصبانیت از شرکت بیرون زدم.
* * * * *
بی اعتنا از کنارم رد شد که بازم پریدم جلوش:
_تو رو خدا فقط یه دقیقه گوش کن فرهاد!
ایستاد اما نگاهم نکرد. ملتمس گفتم
_اون طوری که فکر میکنی نیست قسم میخورم خوب بذار توضیح بدم.
نگاهم کرد و گفت
_توضیح نده جواب بده... این عکسا فوتوشاپه؟
سرم و پایین انداختم و گفتم
_نه...
_مال دوران ازدواج تونه یا مال روزی که رفتی تهران؟
آروم جواب دادم
_مال همون روزه ولی...
_دیگه ولی نداره با اینکه همه گفتن اما من باورت کردم.تهش شد این... صیغه ی محرمیتی که شیخ بین مون خونده رو باطل میکنیم.تو به اهورا خیلی بیشتر میای
🍁 🍁 🍁 🍁
هلیا با دهن باز به اهورا نگاه میکرد.. با تاسف سر تکون دادم و خواستم برم که بازوم و محکم گرفت
_نرو آیلین!
اشاره ای به هلیا کردم و گفتم
_زنت اون طرفه!
نفرت توی چشمای هلیا جمع شد و غرید
_بلایی سر تو و این دختره ی دهاتی بیارم که به غلط کردن بیوفتین.
تا اهورا خواست حرفی بزنه هلیا از پله ها دوید بالا...
بازوم و از دستش کشیدم و با طعنه گفتم
_برو دنبالش... فکر کنم بتونی با دروغات گولش بزنی!
پشتم و بهش کردم و عصبی به سمت در رفتم و لحظه ی آخر صداش و شنیدم:
_از اون مرتیکه جدا میشی آیلین... کم مونده دوباره مال من بشی
حتی برنگشتم پشتم و نگاه کنم و با عصبانیت از شرکت بیرون زدم.
* * * * *
بی اعتنا از کنارم رد شد که بازم پریدم جلوش:
_تو رو خدا فقط یه دقیقه گوش کن فرهاد!
ایستاد اما نگاهم نکرد. ملتمس گفتم
_اون طوری که فکر میکنی نیست قسم میخورم خوب بذار توضیح بدم.
نگاهم کرد و گفت
_توضیح نده جواب بده... این عکسا فوتوشاپه؟
سرم و پایین انداختم و گفتم
_نه...
_مال دوران ازدواج تونه یا مال روزی که رفتی تهران؟
آروم جواب دادم
_مال همون روزه ولی...
_دیگه ولی نداره با اینکه همه گفتن اما من باورت کردم.تهش شد این... صیغه ی محرمیتی که شیخ بین مون خونده رو باطل میکنیم.تو به اهورا خیلی بیشتر میای
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۷.۱k
۰۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.