خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت192

* * * *
چوب و توی دستم فشار دادم و با حرص به سمت ماشینش رفتم و تمام خشمی که از صبح توی وجودم نگه داشته بودم شیشه هاشو خرد کردم.
نگهبان ساختمون تند به سمتم دوید و داد زد
_چی کار داری می‌کنی؟؟
نتونست جلوم و بگیره. به جهنم که این ماشین تنها چیزی بود که باباش براش گذاشته.
نگهبان که دید نمی‌تونه جلومو بگیره تند به سمت تلفنش رفت تا خبرش کنه.
ماشین و داغون کردم اما دلم خنک نشد.
به سمت ماشین هلیا رفتم و ضربه‌ی محکمی به شیشه های جلوی ماشین زدم که خرد شد..
نفس زنون دستم و بالا بردم و شیشه های عقبش رو هم خرد کردم که صدای داد اهورا بلند شد
_آیلین...وایستا ببینم.
دستم و که بالا برده بودم تا روی صندوق عقبش بکوبم و توی هوا گرفت و داد زد
_چته تو؟
با تمام توان هلش دادم و عربده کشیدم
_چمه؟زندگیم و نابود کردی زندگی مو...همه ی کارایی که کردی بس نبود که حالا عکس ازم پخش می‌کنی؟بابام سکته کرد عوضی...فرهاد یه جوری توی روستا عصبانیتش و جار زد که قلب بابام طاقت نیاوردم اگه بمیره...
صدای جیغ هلیا حرفم و قطع کرد
_چه بلایی سر ماشینم آوردی؟
چشمش به من افتاد و عصبی به سمتم حمله کرد که اهورا پرید جلوم و گفت
_خسارتش و من میدم.
با این حرفش هلیا عصبی تر شد


🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۳۱)

#خان_زاده #پارت193داد زد:_تو اول یه نگاه به جیبات بنداز بعد ...

#خان_زاده #پارت194هلیا با دهن باز به اهورا نگاه می‌کرد.. با...

#خان_زاده #پارت191* * * * *با صدای سحر سرم و از توی کتاب آو...

#خان_زاده #پارت190با خشم گوشی و به دیوار کوبید و عربده زد.ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط