شش ماه مثل نفس حبس شده در سینه گذشت هر روزی که جیهون با
شش ماه مثل نفس حبس شده در سینه گذشت. هر روزی که جیهون با خندههای سبک، در مورد رنگ دیوار یا اندازه کتابخانه حرف میزد، تهیونگ حس میکرد دارد با دندانهایش بتن میجود. آرامش آنها یک تله بود؛ تلهای که تهیونگ برای محافظت از معصومیت جیهون پهن کرده بود.
تلفن زنگ زد. صدای زنگ، زهر را در رگهایش تزریق کرد. سو-وون بود.
“تصادف کرده. یک ماه پیش.” کلمات سو-وون مثل یخ روی سر تهیونگ ریخت. “وضعیتش پایدار شده… اما داره پروندههای مالی رو بررسی میکنه. اسنادی که نشون میده تو چطور با پولهای کثیف از زیر مسئولیتت در رفتی و فرار کردی، توی دست منه.”
تهیونگ نفسش را حبس کرد. تمام آن شش ماه، مانند یک بادکنک بود که حالا با سوزن تهدید میشد.
“من فقط امضای تو رو میخوام، تهیونگ. تا این موضوع رو قانونی فیصله بدیم.” صدای سو-وون، بوی پول و تهدید میداد. “وگرنه، هرچیزی که میتونه چهره ‘قهرمان سابق’ رو نابود کنه، روی میز رسانهها میشینه.
تهیونگ به جیهون نگاه کرد که در آشپزخانه مشغول جمع کردن ظرفهای صبحانه بود؛ جیهونی که حتی نمیدانست پشت این تلفن، هستیاش در حال معامله شدن است.
راه حل اول، اعتراف بود؛ ریختن تمام سم روی میز و امیدوار بودن به بخشش. اما تهیونگ میدانست بخشش در برابر این حجم از خیانت، یک کلمه خالی است.
او انتخاب کرد: بازی پیچیده.
تهیونگ گوشی را روی میز گذاشت و با صدایی که هیچ لرزشی نداشت، به سمت جیهون رفت. “عزیزم، من باید برم بیرون. یک کار اضطراری پیش اومده.”
ملاقات با سو-وون، در زیر نور سرد و بیرحم یک کافه اتفاق افتاد. تهیونگ مستقیم به او خیره شد، نه به چشمها، بلکه به نقطه بین آنها.
“برنده شدی.” تهیونگ با خونسردی گفت، صدایی که از اعماق ویرانی برمیخاست. “تو میخواستی من رو با گذشتهام خفه کنی. انجامش بده.”
سو-وون کمی جا خورد. “چی میگی؟ امضا بده.”
“نه. تو اشتباه میکنی. اگر تو این اسناد رو افشا کنی، رسانهها من رو به عنوان کلاهبردار معرفی میکنن. درست.” تهیونگ به جلو خم شد. “اما اگر من خودم این اسناد رو از تو بگیرم، و فردا صبح به جیهون بگم که تمام زندگی مشترکی که قراره بسازیم، باید روی یک خاکستر مالی بنا بشه، اون وقت من رو به عنوان یک قربانی فداکار میبینه، نه یک فراری بیمسئولیت.”
تهیونگ ادامه داد، کلمات مانند ضربات پتک بودند: “تو با افشای اینها، جیهون رو از من دور میکنی. اما من با گرفتن اینها، خودم رو به او میبندم. من مجبور میشم بهش بگم که تمام پساندازمون رو دادم تا اون آرامشِ شش ماه گذشته رو بخرم. من خودم رو فقیر میکنم، تا تو نتونی از این اسناد برای فشار مالی بیشتر استفاده کنی.”
سو-وون که انتظار تقلا و التماس داشت، حالا با یک استراتژیِ دردناک روبرو بود. تهیونگ، با این حرکت، هر دو سلاح سو-وون را خنثی کرد: ترس از افشاگری و اهرم فشار مالی.
“تو یه دیوونهای.” سو-وون بالاخره زمزمه کرد، در حالی که پوشه را به سمت تهیونگ هل میداد. “اینها رو بگیر. ولی اگه حتی یک کلمه درباره این ملاقات بگی، من همه چیز رو برعکس جلوه میدم و تو رو یک فراریِ خائن معرفی میکنم.”
تهیونگ پوشه را گرفت. سنگینی آن، سنگینی کل آیندهای بود که برای جیهون برنامهریزی کرده بود. او به بیرون رفت، در حالی که تمام وجودش آماده بود تا تبدیل به مردی شود که جیهون فکر میکرد قبلاً او را ترک کرده است.
او انتخاب کرده بود که برای حفظ عشق، بار دروغ فداکارانه را به تنهایی تحمل کند.
تلفن زنگ زد. صدای زنگ، زهر را در رگهایش تزریق کرد. سو-وون بود.
“تصادف کرده. یک ماه پیش.” کلمات سو-وون مثل یخ روی سر تهیونگ ریخت. “وضعیتش پایدار شده… اما داره پروندههای مالی رو بررسی میکنه. اسنادی که نشون میده تو چطور با پولهای کثیف از زیر مسئولیتت در رفتی و فرار کردی، توی دست منه.”
تهیونگ نفسش را حبس کرد. تمام آن شش ماه، مانند یک بادکنک بود که حالا با سوزن تهدید میشد.
“من فقط امضای تو رو میخوام، تهیونگ. تا این موضوع رو قانونی فیصله بدیم.” صدای سو-وون، بوی پول و تهدید میداد. “وگرنه، هرچیزی که میتونه چهره ‘قهرمان سابق’ رو نابود کنه، روی میز رسانهها میشینه.
تهیونگ به جیهون نگاه کرد که در آشپزخانه مشغول جمع کردن ظرفهای صبحانه بود؛ جیهونی که حتی نمیدانست پشت این تلفن، هستیاش در حال معامله شدن است.
راه حل اول، اعتراف بود؛ ریختن تمام سم روی میز و امیدوار بودن به بخشش. اما تهیونگ میدانست بخشش در برابر این حجم از خیانت، یک کلمه خالی است.
او انتخاب کرد: بازی پیچیده.
تهیونگ گوشی را روی میز گذاشت و با صدایی که هیچ لرزشی نداشت، به سمت جیهون رفت. “عزیزم، من باید برم بیرون. یک کار اضطراری پیش اومده.”
ملاقات با سو-وون، در زیر نور سرد و بیرحم یک کافه اتفاق افتاد. تهیونگ مستقیم به او خیره شد، نه به چشمها، بلکه به نقطه بین آنها.
“برنده شدی.” تهیونگ با خونسردی گفت، صدایی که از اعماق ویرانی برمیخاست. “تو میخواستی من رو با گذشتهام خفه کنی. انجامش بده.”
سو-وون کمی جا خورد. “چی میگی؟ امضا بده.”
“نه. تو اشتباه میکنی. اگر تو این اسناد رو افشا کنی، رسانهها من رو به عنوان کلاهبردار معرفی میکنن. درست.” تهیونگ به جلو خم شد. “اما اگر من خودم این اسناد رو از تو بگیرم، و فردا صبح به جیهون بگم که تمام زندگی مشترکی که قراره بسازیم، باید روی یک خاکستر مالی بنا بشه، اون وقت من رو به عنوان یک قربانی فداکار میبینه، نه یک فراری بیمسئولیت.”
تهیونگ ادامه داد، کلمات مانند ضربات پتک بودند: “تو با افشای اینها، جیهون رو از من دور میکنی. اما من با گرفتن اینها، خودم رو به او میبندم. من مجبور میشم بهش بگم که تمام پساندازمون رو دادم تا اون آرامشِ شش ماه گذشته رو بخرم. من خودم رو فقیر میکنم، تا تو نتونی از این اسناد برای فشار مالی بیشتر استفاده کنی.”
سو-وون که انتظار تقلا و التماس داشت، حالا با یک استراتژیِ دردناک روبرو بود. تهیونگ، با این حرکت، هر دو سلاح سو-وون را خنثی کرد: ترس از افشاگری و اهرم فشار مالی.
“تو یه دیوونهای.” سو-وون بالاخره زمزمه کرد، در حالی که پوشه را به سمت تهیونگ هل میداد. “اینها رو بگیر. ولی اگه حتی یک کلمه درباره این ملاقات بگی، من همه چیز رو برعکس جلوه میدم و تو رو یک فراریِ خائن معرفی میکنم.”
تهیونگ پوشه را گرفت. سنگینی آن، سنگینی کل آیندهای بود که برای جیهون برنامهریزی کرده بود. او به بیرون رفت، در حالی که تمام وجودش آماده بود تا تبدیل به مردی شود که جیهون فکر میکرد قبلاً او را ترک کرده است.
او انتخاب کرده بود که برای حفظ عشق، بار دروغ فداکارانه را به تنهایی تحمل کند.
- ۵۹
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط