🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت144 #جلد_دوم
یه لیوان بزرگ شربت بجلوی روم گذاشت و گفت
_ از این بخوری حالت جا میاد بعد از ظهر من و مونس انقدر گرممون بود و بیحال بودیم کیمیا این ودرست کرد داد ما خوردیم حالمون جااومد ...
برات خوبه مخالفتی نکردم وهمه شو سرکشیدم حق داشتن خیلی خنک و خوشمزه بود.
بعد شروع کردم به خوردن شام روی حالم انگار تاثیر داشت که بهتر شده بودم شام کامل خوردم وبا اهورا توی پذیرایی نشستیم کیمیا مانع از این شد که میز و جمع کنم گفت
_تو حالت خوب نیست من انجامش میدم تو استراحت کن.
از اینکه اینقدر مهربون شده بود واقعاً تعجب می کردم از اهورا پرسیدم
چه اتفاقی افتاده این دختر انقدر خوب و مهربون شده خبریه اهورا شونه ای بالا انداخت و موهامو بوسید و گفت
_ نه میدونم با کل کل و جنگ و دعوا نمیشه توی خونه ادامه داد برا همین شاید نظرش عوض شده .
بیشتر خودمو توی بغل اهورا جا دادم کنار گوشم آروم زمزمه کرد _حالت جا اومد دلم میخواد زودتر توی خونه...
توی این خونه جدیدمون با هم یکم حال کنیم
از اینکه توی هر موقعیتی میخواست حرف و به این چیزا بکشونه منو دیوونه میکرد روی سینه اش زدم و گفتم
_ تو فکر و ذکر دیگه ای نداری نه همه کار و زندگیت همینه که بشینی برنامه بچینی که باهم باشیم؟
خندید و گفت شوخی می کنم دختر میخواستم یه جوری کمی عصبانیت کنم که از این فاز ناراحتی بیای بیرون.
عزیزدلم تو که دیروز خوب بودی دیشب رفتیم بیرون خوش گذرونی ولی به خاطر دخترمون که گفت کیمیا رو دوست داره انقدر به هم ریختی که از دیروز حال و روزت شدهاین دورتو بگردم یه نگاه به من بنداز من فکر و ذکرم تویی اصلاً کیمیا رو می خوام چیکار وقتی تورو دارم نگران چی هستی؟
شاید خدا بهمون رحم کرد شوهرش با اوند بعد دختره رو برد و راحت شدیم.
شاید ما برای همیشه با هم رفیق موندیم باور کن هیچی بعید نیست ممکنه
منفی به همه چیز نگاه نکن شاید اصلاً کیمیا پشیمون شده
به خاطر همین کارها...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #خلاقیت #هنر #عاشقانه #عکس_نوشته #عاشقانه_های_دنی_زلزله_اووووفففف😍😉😁🙈 #جذاب #عکس #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper
#خان_زاده #پارت144 #جلد_دوم
یه لیوان بزرگ شربت بجلوی روم گذاشت و گفت
_ از این بخوری حالت جا میاد بعد از ظهر من و مونس انقدر گرممون بود و بیحال بودیم کیمیا این ودرست کرد داد ما خوردیم حالمون جااومد ...
برات خوبه مخالفتی نکردم وهمه شو سرکشیدم حق داشتن خیلی خنک و خوشمزه بود.
بعد شروع کردم به خوردن شام روی حالم انگار تاثیر داشت که بهتر شده بودم شام کامل خوردم وبا اهورا توی پذیرایی نشستیم کیمیا مانع از این شد که میز و جمع کنم گفت
_تو حالت خوب نیست من انجامش میدم تو استراحت کن.
از اینکه اینقدر مهربون شده بود واقعاً تعجب می کردم از اهورا پرسیدم
چه اتفاقی افتاده این دختر انقدر خوب و مهربون شده خبریه اهورا شونه ای بالا انداخت و موهامو بوسید و گفت
_ نه میدونم با کل کل و جنگ و دعوا نمیشه توی خونه ادامه داد برا همین شاید نظرش عوض شده .
بیشتر خودمو توی بغل اهورا جا دادم کنار گوشم آروم زمزمه کرد _حالت جا اومد دلم میخواد زودتر توی خونه...
توی این خونه جدیدمون با هم یکم حال کنیم
از اینکه توی هر موقعیتی میخواست حرف و به این چیزا بکشونه منو دیوونه میکرد روی سینه اش زدم و گفتم
_ تو فکر و ذکر دیگه ای نداری نه همه کار و زندگیت همینه که بشینی برنامه بچینی که باهم باشیم؟
خندید و گفت شوخی می کنم دختر میخواستم یه جوری کمی عصبانیت کنم که از این فاز ناراحتی بیای بیرون.
عزیزدلم تو که دیروز خوب بودی دیشب رفتیم بیرون خوش گذرونی ولی به خاطر دخترمون که گفت کیمیا رو دوست داره انقدر به هم ریختی که از دیروز حال و روزت شدهاین دورتو بگردم یه نگاه به من بنداز من فکر و ذکرم تویی اصلاً کیمیا رو می خوام چیکار وقتی تورو دارم نگران چی هستی؟
شاید خدا بهمون رحم کرد شوهرش با اوند بعد دختره رو برد و راحت شدیم.
شاید ما برای همیشه با هم رفیق موندیم باور کن هیچی بعید نیست ممکنه
منفی به همه چیز نگاه نکن شاید اصلاً کیمیا پشیمون شده
به خاطر همین کارها...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #خلاقیت #هنر #عاشقانه #عکس_نوشته #عاشقانه_های_دنی_زلزله_اووووفففف😍😉😁🙈 #جذاب #عکس #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper
۸.۱k
۱۷ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.